باز هم اضافهوزن!
شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۱، ۰۹:۵۴ ق.ظ
سلام
یک ماه و نیم از زمانی که رژیم و پیادهروی رو شروع کردم میگذره. بذارید صادق باشم. رژیم را آنچنان رعایت نکردم. خوب من کلاً سعی میکنم کنترل شده غذا بخورم. یعنی اون هشت قاشق برنجی که برام نوشت واسه نهار یا دو تا کف دست نون صبحانه و شام بهم فشاری نمییاره چون تقریباً همشه همین قدر میخورم. البته این اواخر یه مقدار صبحانه و شام را زیادهروی میکردم که سعی کردم برگردم به روال قبل. اما در مورد شیرینی اصلاً نخوردن یا پیتزا و فستفود ماهی یه بار خوردن و حذف کامل شکلات و بستنی و نوشابه، خوب عمل نکردم دیگه. یعنی نمیشه. اونم با این همسر خوشخوراکی که من دارم. همسر جان رژیم را هم آنچنان رعایت نمیکنه. یعنی من دو تا کفگیر برنج را براش میریزم، و جذبه هم مییام که دیگه این سهمته. بعد اینقده از دستپختم تعریف میکنه و به به و چه چه میکنه و که وقتی میگه من خیلی دوست داشتم بازم میخوام با روی گشاده و خندان میگم بیا عزیزیم نوش جونت! فقط بدیش اینه که کمکم دارم به صداقت تعریفاش شک میکنم!
پیادهروی را تقریباً منظم انجام میدهم. 5 روز در هفته بین 40 دقیقه تا یک ساعت پیادهروی میکنم. ورزش را جسته و گریخته. تقریباً هفتهای دوبار که میدونم اشتباه میکنم و باید جدیتر انجامش بدم.
خوب نتیجه؟ سایزم حسابی کم شده. یعنی دیگه این اواخر داشتم به مرز 44 نزدیک میشدم اما الان حوالی 40 هستم. اما وزنم؟ نه خیر. حداکثر 2 کیلو که اونم هی میره و مییاد، کم شده. نمیدونم چرا؟ پس اینایی که جمع و جور شده کجا رفته؟ وقتی میرم روی ترازو خیلی غصهناک میشم. از اینکه میبینم کم نشده. اما خوب چشمم کور. کم اون کیک و شیرینی و نونخامهای و سمبوسه و پیتزا و کرانچی و سوهان و مسقطیهایی که خوردم. آخه رفتم کمدها و کشوها را خونه تکونی کردم و از عید پارسال سوهان و مسقطی پیدا کردم! و خوب با این قیمتهای این روزها کی دلش مییاد اینا را بریزه دور؟! گفتم به جای قند چایی میخورم اما زهی خیال باطل! آخه اون سوهان چرب و چیلی کار قند را میکنه؟ خلاصه که ناراحتم اما خودم کردم که.... تازه با این قیمت پسته تازگیها پسته هم به تنقلات میان وعدهام اضافه شده! حالا من آجیلهای پارسالمون را کمپلت گذاشتم توی فریزر و امسال عید هم میخوام آجیل فریزری پارسالی به خورد مهمانها بدم که کلی هم ارزش افزوده داره! چون به قیمت پارسال خریداری شده و امسال داره مصرف میشه! اما خودم نشستم پسته تازه زعفرونی میخورم! البته پسته خوردن دلیل دیگهای هم داره که شاید بعداً نوشتم.
یعنی برنامهریزیها بابت ماهی سه کیلو کم کردن و تا آخر اردیبهشت به وزن نرمال رسیدن کشک. تازه عید هم در پیشه. فکر کن! من هر سال عید یه دو سه کیلویی افزایش داشتم که در این صورت به مبارکی و میمنت میرم بالای 70! چشمم روشن! تازه اداره هم تعطیل و پیادهروی و ورزش هم که عمهام انجام میده حتماً! اما همین که سایزم داره اصلاح میشه و حداقل میتونم مانتوهای سوغاتی مامان را بپوشم خودش خیلی خوبه.
راستی یه روز حین پیادهروی داشتم فکر میکردم و به یه نتیجه رسیدم که بهترین درمان برای اضافهوزن من استرس داشتنه! چون من توی سه برهه حساس از زندگیام در وزن ایدهآلم قرار داشتم و مشخصه اون سه برهه هم استرس بالاش بود. بدیاش هم این بود که به دلیل استرس بالا من وقت نمیکردم از این تناسب اندام لذت ببرم!
1- وقتی که تازه رفته بودم سرکار. توی فاصله 4 ماه من نزدیک 10 کیلو وزن کم کردم. اون موقع به دلیل تابستان و خانه نشینی و کار بر روی پروژه فارغالتحصیلی من حسابی چاق شده بودم. اما استرس محیط کار و خجالتی بودن من و کم شدن اشتها و عملاً نهار نخوردن در اکثر روزها و همچنین یه سری ناملایمات و شرایط نامساعدی که همزمان توی خونه داشتم باعث لاغری شدیدم شده بود و من روی وزن ایدهآل 58 بودم. یادمه وقتی چند ماه بعد رخت و لباس دانشجویی پوشیدم که برم مدرکم رو از دانشگاه بگیرم حسابی برام گشاد شده بود. محیط کار که برام عادی شد و شرایط خونه هم استیبل، همش برگشت سر جاش!2- بعد از عمل دماغم (بله من دماغمو عمل کردم! آیکون فیس یا آیکون خز شدگی مفرط؟) بعد از عمل به خاطر بلایی که ساکشن سر گلوی بیچارهام آورده بود من تا ده روز متوالی هیچ چیزی رو بدون زجر و درد نمیتونستم فرو بدم. سوزش گلوم، تورمش و از طرف دیگه بسته بودن راه تنفسم غذا خوردن را به یه کار زجرآور و دردناک تبدیل کرده بود. یادمه روزها هفتم هشتم گریه میکردم برای غذا خوردن! ضمن اینکه استرس اینکه آیا خوب شده یا نه و خود عمل و چسب زدن و نمود اجتماعی اش و اینا حسابی روم تأثیر گذاشته بود و حسابی لاغر شدم. هر چند که خانهنشینیهای بعدش که به دلیل چسب روی دماغ بود، باعث شد همهاش برگرده سر جاش!3- دوران باشکوه عقد! من توی دوران عقدم هم کمترین وزنم را تجربه کردم. بنده اول کار که همسرجان اومده بود کلاً اشتهابند شده بود. بعدش در جوار اون اشتهام تعطیل بود. نمیدونم چه مرگم بود که دفعه اولی که باهم رفتیم بیرون من فقط تونستم نصف یه مینی پیتزا رو بخورم (بله ما دفعه اول که با هم رفتیم بیرون مینی پیتزا خوردیم!)این روال تا دو سه ماهی ادامه داشت. در جوار خانواده همسر هم اوضاع به همین منوال بود. بعدش هم یه سری مسائل و دلخوری و ناراحتی و غصه و اینها اشتهای بنده را میکشت و در ضمن یکی از تفریحات سالم من و همسر جان هم پیادهرویهای چندین کیلومتری بود. خوب توی اون دوران هم من روی وزن ایدهآل ثابت موندم به مدت هفت ماه و این برای خودش یه رکورد محسوب میشه. هر چند که شاید ایروبیک که اوایل این دوران میرفتم هم توی بالا بردن سوخت و ساز بدنم بیتأثیر نبوده. این کاهش وزن هم با به اتمام رسیدن دوران باشکوه عقد و شروع زندگی مشترک و رسیدن به آرامش به اتمام رسید و اکنون بنده با 12 کیلو افزایش وزن در خدمت شما هستم!حالا یعنی من برای اینکه به وزن ایدهآل برسم باید برای خودم استرس ایجاد کنم؟!
۹۱/۱۲/۱۲