یوسف گمگشته باز آید و فیلان!
يكشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۲۰ ق.ظ
من کلاً آدم منظمیام. نه اینکه خیلی خونهام تر و تمیز باشه که برعکس. اکثر موارد فوبیای مهمون یه دفعهای دارم. اما یه دلیل عمده نامرتب بودن گاه به گاه خونه اینه که من از کار سرهمبندی خوشم نمییاد. یعنی مثلاً بخوام ظاهر خونه رو تمیز کنم اما همه چیز رو بچپونم توی یه کمد. دلم میخواد همه چیز سر جاش باشه و یه جا و مکان مشخص داشته باشه. از زمان بچگی هم این قابلیت و خصوصیت رو داشتم که اگه یه چیزی رو یه جای خاص براش مشخص کردم اون چیز همیشه اونجا بوده و خلاصه چیزی رو گم نمیکردم. اما دو سال پیش یه اتفاقی افتاد که من کاملاً به خودم شک کردم. یعنی بدجوری به هم ریختم و از خودم حسابی ناامید شدم.
ماجرا این بود که همون اولی که ازدواج کردیم و خیلی قسط داشتیم و اوضاع نابهسامان بود، یه دفعه اعلام شد که حج عمره ثبتنام میکنند. بعدش هم گفتند که اگه الان ننویسید دیگه میره تا هفت هشت سال دیگه و یه وقت تا ده سال دیگه نوبتتون نمیشه. نتیجه اینکه بنده با کلی دردسر از همین جایی که کار میکنم و معرف حضورتون هست که پشت کوه تشریف داره، به ازای دونفرمون یه میلیون وام گرفتم و ششصد تومن هم خودمون گذاشتیم و خلاصه ثبتنام کردم. پس فیشها شد به نام من و محل ثبتنام هم شد بانک همین پشت کوه. گذشت و در طی شش ماه اقساط وام از حقوقم کسر شد و بعد هم اگه اشتباه نکنم توی همون حدود شش ماه بعد بود که قرعهکشی کردند (توی فروردین بود اگه اشتباه نکنم). توی این بین که قرعهکشی میکردند و اولویتها رو خورد خورد اعلام میکردند، ما توی خونه هنوز اینترنت پرسرعت نداشتیم. برای همین من یکی دو بار فیشها رو با خودم بردم سرکار تا چک کنم که اولویتمون اعلام شده یا نه. جای فیشها هم توی یه پاکت بود توی یه کشو که ما همه مدارکمون رو اونجا میذاریم. بعد که اعلام شد یه بار رفتم سراغ فیشها و هر چی گشتم پیداشون نکردم. خدا میدونه چقدر من خونه رو زیر رو کردم. هر جایی که فکرش رو میکنید. سر کار و همین یه نصفه میز و یه جزوهدان و یه کشو زپرتی که دارم رو هم بیشتر از صد بار ریختم بیرون و دوباره چیدم. اما هر چی بیشتر گشتم کمتر پیدا کردم. هر چی هم که هی به خودم و به دیگران اصرار میکردم که باباجون، از من بعیده همچین کاری، من حتماً اگه چیزی رو بردارم سرجاش میذارم، اینا باید توی همون کشو باشه، خوب وقتی نبود دیگران چی بگن. خدا میدونه چند بار من اون کشو رو ریختم بیرون و دوباره گذاشتم سر جاش، زیر کشو، زیر تخت، زیر فرش، توی کمد رختخوابها. توی وسایل همسرجان، انباری، زیرزمین، هر جایی که فکرش رو بکنید رو من گشتم. اما نبود که نبود. آخرش نتیجه گرفتم که یکی از دفعاتی که پاکت رو آورده بودم سر کار که چک بکنم، از توی کیفم افتاده و نفهمیدم. خود فیشها که چیز خیلی مهمی نبود. با نفری هزار تومن و کشوندن همسرجان به پشت کوه، دوباره برامون صادرش کردند. و البته با کلی اخم و تخم متصدی بانک و نگاه عاقل اندر سفیه انداختن که کی همچین چیزی رو گم میکنه ما تا حالا همچین موردی نداشتیم نمیدونیم باید چیکار کنیم و اینا! تازه ازمون تعهد گرفتند که اگه کسی از اون فیشهای مفقودی سوءاستفاده کرد اونا هیچ مسئولیتی ندارند و به عهده خودمونه! هر چی هم بهش گفتم بابا اون بار که من اومدم ثبتنام کردم و پول رو جرینگی ریختم به حسابتون و اسناد وام رو براتون آوردم، شما نیاز نبود همسرجان رو رویت کنید و ازش امضا بگیرید و من خودم به جاش امضا کردم، حالا که میخوام المثنی همون رو بگیرم فقط به شخص شخیص خودش تحویل میدید؟! برام تره هم خورد نکردند. بنابراین همسرجان با کلی غرولند پا شد اومد اینجا و مجبور شد مرخصی بگیره که قبل از چهار که بانک اینجا میبنده اینجا باشه و بعدش هم منو برد یه رستورانی که توی همین پشت کوهه و جاتون خالی جوجههای معرکهای داره بهم یه چلوجوجه با سوپ مجانی داد که هنوز مزهاش زیر دندونمه!
خلاصه که این اتفاق کاملاً تصور من از خودم رو بهم ریخت. دیگه از اون به بعد به خودم اطمینان نداشتم و نمیتونستم با اعتماد کامل بگم که من منظمم. هر چیزی هم که گم میشد بلافاصله میگفتم رفت پیش فیشهای مکه!
امروز میخوام برم دکتر و آزمایشم رو نشونش بدم. من از اول بارداری یه پوشه مدارک درست کردم که هرچی آزمایش و سونو و... رفتم رو ریختم اون تو. به اضافه دفترچه بیمهها و کارتی که پزشک زنان برام پر میکنه. دیشب رفتم که اون پوشه رو بردارم و.... نبود. اون پوشه هم جاش همون کشوی کذایی بود و یه پوشه گنده و کت و کلفت که تا حالا یه عالمه آزمایش و سونو غیره که یه عالمه مقوا بهش منگنه شده توش بود. یعنی چیز کوچیکی نبود که به این راحتی گم و گور بشه. ساعت ده و نیم بود که من به صرافت اون پوشه افتادم و دوباره زمین و زمان رو بهم ریختم برای پیدا کردنش. همسرجان شیفت بود و من تا دوازده و نیم که اون بیاد همه جا رو گشتم. مطمئن بودم که تا هفته پیش توی خونه بوده چون از روی آزمایش قبلی شماره تلفن آزمایشگاه رو پیدا کردم تا در مورد آزمایش GCT ازشون اطلاعات بگیرم. اما از اون به بعد یادم نبود. میدونستم که برای اومدن مامان اینا خونه رو جمع و جور کردم و میگفتم حتماً یه جایی گذاشتم که یادم رفته. اگر ماجرای فیشها نبود حاضر بودم قسم بخورم که غیر کشو جای دیگهای رو نباید گشت اما دیگه به من اعتمادی نبود، به خصوص که احتمالاًبه دلیل بارداری مغزم هم کوچیک شده خخخخخ.
خلاصه. از زیر کشو و تخت و فرش شروع کردم، کمد رختخوابها و کشوهای لباس و اتاق بچه و روی اتوپرس و زیر فرشها زیر کوسنهای مبلها و خریدهایی که هفته پیش برای نینیجان کردیم رو زیر و رو کردم و تمام انباری رو گشتم و کیفها و چمدونها رو ریختم بیرون و توی گونی بازیافتیها و جاکفشی و لابهلای جانمازها رو هم چک کردم. اما نبود که نبود. انگار یه قطره آب شده بود و رفته بود توی زمین. دوازده و بیست دقیقه همسرجان اومد. تا که ماشین رو گذاشت تو زنگ زدم به گوشیاش که توی ماشین رو چک کنه. یه ساعت قبلش هم زنگ زده بودم خونه مامان اینا و از اونها هم پرسیده بودم که خبری نداشتند. همسرجان اومد. پوشه رو که پیدا نکرده بود اما یه هفتهشت تایی آلو از آخرین خرید میوهای که رفته بود کف ماشین ریخته بود که اونا رو پیدا کرده بود!!! همسرجان که اومد هم یه دور تمام اونجاهایی که من گشته بودم رو دوباره گشتیم و چیزی پیدا نکردیم. بعد هم طبق علاقه همسرجان نشستیم به بازسازی وقایع از 10 - 12 روز پیش و هرچی بیشتر فکر کردیم بیشتر به این نتیجه رسیدیم که باید همین جا توی خونه باشه. ساعت شد یک و فایدهای نداشت. با اعصاب خورد خوابیدم. شاید چیز مهمی نبود اما من بیشتر از همه به خاطر مدارک پزشکیام (سونوگرافی سه ماهه اول و کارت بارداری دکتر و دفترچهام) ناراحت بودم و همچنین یادگاریهایی که میخواستم نگه دارم. جواب مثبت آزمایش بتا، عکس اولی سونو که نینیجان یه تخم گردالی کوچولوئه و عکس سونو NT که نیمرخ نینی جان سیزده هفتهای کاملاً توش پیداست.
میدونستم که دکترم به خاطر گم کردن کارت هم حسابی سرزنشم میکنه. خلاصه که چون حرص خوردم نینیجان هم چندتایی لگد پدر مادر دار نثارم کرد که برای اون وقت شب عجیب بود و معمولاً اون وقت شب پسر خوبی بود و خیلی لگد نمیزد.
شب خیلی بد خوابیدم. یعنی از یک تا چهار رو خوب خوابیدم اما از بعد از اون بیدار شدم و با فکر مشغول دیگه درست خوابم نبرد. هی جاهای مختلفی که باید برم بگردم به ذهنم میاومد و خلاصه خیلی بد خوابیدم. ساعت شش بیدار شدم. نماز خوندم و شروع کردم به چندباره گشتن. نینی جان هم همچنان با خشم لگد میزد! البته قبول دارم که کارم خل خلیه. اما من از گم کردن خیلی بدم مییاد. خیلی.
دیگه وقتی ناامید شدم دوباره رفتم سراغ کشو که متهم اصلی بود توی هر دو ماجرا. هی نگاش کردم. زیرش رو، پشتش رو، بغلش رو. بعد یهو یه کشفی کردم. این سرویس خواب من ترکه. بعد برعکس ایرانیها، زیر کشوهای پاتختی خالی نیست. یه فضای خالیه که من تا حالا نمیدونستم و فکر میکردم زیر کشوی پایین خالیه و اگه چیزی بره پشت کشو از زیرش میافته زمین. دستم رو کردم توی اون فضای خالی و حدس بزنید چی پیدا کردم؟! بله. فیشهای مکه! توی همون پاکتش خودشون اونجا تشریف داشتند! رفتم همسرجان رو صدا کردم که بعد از نماز رفته بود روی مبل خوابیده بود و اخلاقش هم خیلی بد بود بابت خوب نخوابیدن دیشب. هرچی سعی کردم براش توضیح بدم نفهمید کجا پاکتها پیدا شده. بردمش توی اتاق و نشونش دادم. بهش گفتم سعی کنه کشو رو دربیاره اما این لولاهای سه زمانه رو نمیشه از جاش درآورد یا ما بلد نیستیم. نتیجه اینکه هی با سختی دنبال پوشه گشتیم اما نبود. همسرجان میگفت اون پوشه به اون کت و کلفتی اگه زیر کشو بود نمیذاشت کشو حرکت کنه. یه کمی بیشتر نگاهش کردم و بعد دا دااااا! پوشه به صورت عمودی پشت کشو قرار گرفته بود. دستم رو انداختم درش آوردم. صحیح و سالم سرجاش بود. فیشهای مکه هم که همون جا بود که من بالاش قسم میخوردم. یعنی ایراد کار از هوش و حواس من نبود. از فضای مخفی زیر کشوها بود.
خیلی حال خوبی دارم. با اینکه حسابی خستهام و چشمهام رو به زور باز نگه داشتم اما از اینکه از هوش و حواسم رفع اتهام شده خیلی خوشحالم! هرچند که همسرجان حسابی شکار بود از دستم که دیشب نذاشتم درست بخوابه! نینی جان هم همینطور و صبح اول وقتی یه عالمه لگد زد. اما من خوشحال بودم. همین!
۹۲/۰۶/۲۴