آذردخت

اینجا وبلاگ یک آذردخت است

آذردخت

اینجا وبلاگ یک آذردخت است

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

ولادت امام رضا(ع)

سه شنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۲، ۰۶:۳۷ ق.ظ
سلام، ولادت امام رضا مبارک. امیدوارم که همه،‌ مخصوصاً نی‌نی‌جان در پناه حضرتش شاد و سلامت باشیم. من هر وقت در مورد نی‌نی‌ها و امام رضا(ع) فکر می‌کنم یاد 13 یا 14 سال پیش می‌افتم. وقتی مادرم خواهرم رو باردار بود. سن مادرم زیاد بود،‌ (بالای چهل سال) و خواهرم رو هم توی شرایط روحی فوق‌العاده بدی باردار شده بود. خلاصه که ما شدیداً نگران سلامتی خواهرم بودیم. اون موقع این تست‌های غربالگری و آزمایش‌ها هم رایج نبود و فقط اگر کسی می‌خواست آمینیو سنتز می‌کردند که اون هم خیلی روتین نبود. خلاصه اینکه ما خیلی نگران سلامت خواهرجان بودیم. طی بارداری مادرم رفتیم مشهد و اونجا خیلی خیلی به امام‌رضا التماس کردیم که نی‌نی سالم باشه. خدا رو شکر خواهرم وقتی به دنیا اومد صحیح و سالم بود. اما اون حس و حالی که اون روزها ما داشتیم هیچ وقت از یادم نمی‌ره. امیدوارم که امام رضا پشت و پناه نی‌نی من هم باشه. دیروز باز هم تنبلی کردم و موندم خونه. بعدش هم پشیمون شدم و گفتم که باید مرخصی رو شنبه هفته بعد می‌گرفتم اما خوب، تنبلی بدون دلیل هم بدک نیست هر چند وقت یک بار. دیروز همسرجان یه کیک خوشگل خریده بود و اومده بود. اول گفت به مناسبت ولادت امام رضا. منتظر بود که من خنگول خودم یادم بیاد که سالگرد خواستگاریمون هم هست اما من حواس‌پرت یادم نیومد! کلاً همسرجان من توی این زمینه‌ها خیلی رمانتیک‌تر از منه. تاریخ‌ها چه شمسی و چه قمری حسابی یادش می‌مونه و یه کاری براش می‌کنه، اما من نه! فکر کنم این موردمون برعکس همه باشه! خیلی دیدم که خانم‌ها به خاطر این مسئله با شوهرشون مشکل دارند که تاریخ‌ها یادشون نمی‌مونه. اما توی خونه ما این منم که باید حواسمو جمع کنم! خلاصه که دیروز همسرجان کیک خریده بود با کلوچه، اون دوتا تیکه کیک خورد با یه کلوچه اما من همون یه تیکه کیک خوردم عوضش امروز کلوچه آوردم سرکار. امروز هم که سرکار شیرینی دادند به مناسبت ولادت. خدا به خیر بگذرونه این بار که می‌رم دکتر چند کیلو ترکونده باشم! خیر سرم می‌خواستم این ماه وزن اضافه نکنم که جبران اون چهار کیلو ماه قبل بشه! اما مگه می‌شه؟ شیفت‌های همسرجان هم همچنان سر به فلک داره و نمی‌تونیم بریم پیاده‌روی. کم‌کم هم من احساس سنگین‌شدگی دارم و نمی‌تونم به راحتی قبل راه برم و احتیاج دارم چند وقت یه بار بشینم. فکر کنم هورمون ریلکسین داره کار خودشو می‌کنه! ظهرها بعد از نهار هم که قبلاً‌ تا یک ساعت هم می‌شد که پیاده‌روی کنم حالا فقط دلم می‌خواد بخوابم. و می‌خوابم! اصلاً من غذام زیاد نشده، فقط هله هوله زیاد شده و تحرکم کم شده حسابی. ای خدا یه کاری کن این بدن من همین‌طوری الکی کالری بسوزونه! نی‌نی جان تازگی‌ها بیشتر از اینکه لگد بزنه موج مکزیکی می‌ره توی دلم. خدایا چقدر من این فسقلی رو دوستش دارم! خدایا حفظش کن! ازت خواهش می‌کنم.این هفته که با مامان اینا بودم، عصر جمعه وقتی رفتند من دلم خیلی گرفت. خیلی خیلی نازک‌نارنجی شدم و محتاج محبت. اونم محبتی که مامانم بهم می‌کنه. خالص و یکدست. بدون انتظار. خدایا سایه همه مامان‌ها را مستدام نگه دار. نگفتم که مامان و خواهرم از پیش‌ازظهر پنج‌شنبه اومدند خونمون و مامانم با اصرار رفت حموممون رو شست و من رو بیرون کرد و گفت که مواد شوینده برات بده. دستش درد نکنه. شرمنده‌اش شدم. اما واقعاً شستن حموم و دستشویی برام سخته و تازه نگران اثرات سوء شوینده‌ها هم هستم. شب هم موندند و فردا ظهرش رفتیم خونه مادربزرگ پدری. همون که قراره یه روز در موردش بنویسم! عصرش که رفتند من خیلی دلم گرفت و نشستم یه کمی ور دل همسرجان اشک فشاندم. این دومین باره که واسه دوری مامانم اشک می‌فشانم. دفعه اول هم روز دوم ماه‌عسلمون بود که من بیمار بودم و تب‌دار و توی هتل مشهد بودیم. غروب جمعه بود و دلگیر. اون موقع هم کلی آبغوره گرفتم و به همسرجان گفتم که من مامانم رو می‌خوام!!! برای خودم این واکنش‌ها خیلی عجیبه. واقعاً که! اما این روزها واقعاً محبت مامانم خیلی می‌چسبه. حتی بیشتر از محبت همسرجان. ضمن اینکه مامانم بیشتر نگران سلامتی‌امه تا همسرجان. اگه توی یه روز واحد به هردوشون بگم که حالم خوب نیست همسرجان یادش هم نمی‌مونه که دوباره بپرسه چون پیش‌فرض ذهنی‌اش اینه که زن اگه گفت حالم خوب نیست می‌خواد خودشو لوس کنه اما مامانم حتماً حتماً زنگ می‌زنه و حالم رو دوباره می‌پرسه چون می‌دونه که من آدمی نیستم که الکی خودمو لوس کنم. خدایا، سایه هیچ مادری رو از سر بچه‌هاش کم نکن. یا حداقل اگر بخواهیم واقع‌بین باشیم، زود این کارو نکن! بذار وقتی همه بچه‌هاش رفتند بالای پنجاه سال،‌ بعد!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۲۶
آذر دخت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی