آذردخت

اینجا وبلاگ یک آذردخت است

آذردخت

اینجا وبلاگ یک آذردخت است

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

کار جدید

شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۳۳ ب.ظ
اون روز که این نوشته رو نوشتم درگیر ماجرای جالبی بودم: قبل از عید توی تابلوی اعلانات محل کار قدیم آگهی مربوط به کار جدیدم رو دیدم. یه قسمت از همون محل کار خودمون درخواست نیرو داده بود. نمی دونم چرا آگهی رو توی قسمت ما زده بودند. فرصت نشده ازشون بپرسم هنوز. آگهی رو که دیدم خیلی خوشم اومد. توانایی های لازم رو همش رو داشتم. فقط شرط اول و اصلی تسلط به زبان انگلیسی بود. خوب من همیشه فکر می کردم که زبانم خوبه. البته توی ترجمه. اما خوب نه هیچ مدرک رسمی از جایی دارم و نه کاری توی این زمینه کرده بودم. آگهی به زبان انگلیسی بود و خواسته بود که متقاضی رزومه اش رو به انگلیسی بفرسته. از اون لحظه ای که آگهی رو دیدم گفتم که این کار مال منه. مال خودم! اواخر اسفند بود که آگهی رو دیدم و مهلتش تا آخر فروردین بود. گفتم اگه الان رزومه بفرستم توی شلوغی های عید از یاد می ره و دیده نمی شه. پیش خودم حساب کردم اگر حول و حوش بیستم فروردین بفرستم خوبه. نه خیلی به آخر مهلت نزدیکه و دیگه عید و حواشی اش هم طی شده و خوبه دیگه! یه رزومه انگلیسی داشتم که سال 88 آماده کرده بودم . اون موقع خیلی جدی قصد مهاجرت داشتتم و رزومه را آماده کرده بودم که برای عموم بفرستم که کاناداست تا دنبال کارهای مهاجرتم رو بگیره. اما خوب بنا به دلایلی دنبالش رو نگرفتم. اون رزومه را برای رشته خودم آماده کرده بودم . باید یه کمی تغییرش می دادم تا مناسب این فرصت شغلی می شد. تصمیم داشتم توی عید روش کار کنم که واضح و مبرهنه که وقت نشد! بعد از عید که رفتم سر کار یک هفته ای طول کشید تا رزومه را آماده کردم. شنبه رزومه را فرستادم. باز هم یه چیزی بهم می گفت این کار مال منه! این محل کار جدید رو اصلا نمی شناختم. راستش اصلا اسمش هم به گوشم نخورده بود و نمی دونستم که چکار می کنند. یه نگاهی به سایتشون کردم و یه کمی اطلاعات جمع کردم. فردای روزی که رزومه رو فرستادم رئیس بزرگ محل کار قدیم بعد از مدت ها که ازش درخواست وقت ملاقات کرده بودم واسه اینکه بتونم یه کاری رو پیش ببرم اجازه شرفیابی دادند. عصبانی بودم و یه کمی گرد و خاک کردم. اون هم همین طور و خلاصه یه کمی اشک فشاندم توی اتاقش. کاری که ازش واقعا متنفرم! از اتاقش که اومدم بیرون رفتم توی دستشویی و اونجا هم یه کمی اشک فشاندم و از ته دلم به خدا گفتم که خدایا یه جوری منو نجات بده از اینجا! ساعت سه از محل کار جدید زنگ زدند و گفتند آقای دکتر رزومه تون رو دیده و می خواد باهاتون حرف بزنه! رفتم مصاحبه با آقای دکتر. یه مصاحبه کوتاه مدت و حس کردم که خوشش اومده. دو روز بعدش رئیس بزرگ صدام زد و گفت شما جایی درخواست همکاری دادی؟ گفتم آره. گفت شما رو خواستند. منم موافقم! ای تو روحش! اصلا یه کلمه نگفت نرو! بله. پروسه اومدنم به اینجا نزدیک یک ماهی طول کشید. این وسط رئیس بزرگ انگار بدش نمی یومد که نشه. اما خوب شد خدا رو شکر. اینکه می گم خدا رو شکر به این معنی نیست که اوضاع خیلی بهتر شده یا فرقی کرده. حقوقم همونیه که بود. وضعیت قراردادم هم همین طور. اما با شرایطی که سر اون کار پیش اومده بود موندنم دیگه صلاح نبود. این اتفاقات بهم نشون داد که باید خیلی مواظب دعاهام باشم. کار جدید تمام آرزوهایی که داشتم را داره: یه اتاق یه میز مال خودم یه پنجره با منظره فوق العاده. امکان استفاده از تمام توانایی هایی که دارم و دوست دارم. استفاده از زبان انگلیسی. اینترنت بدون محدودیت. امکان بروز خلاقیت. همکارخوبی که می شه روشون برای دو دقیقه درد دل کردن حساب کرد. اما تمام محسنات کار قبلی رو نداره: فضای شاد و جوانانانه محیط قبلی. انعطاف پذیری قوانین اونجا. اینکه داشتم اونجا کار مهندسی می کردم. اما اینجا کارم عملا کار دفتریه. شیک بودن اسمش. رزومه پر کن بودنش. اینکه امکان یادگیری داشتم. جو مهندسی و باهوش همکارها. خدا رو شکر. ناشکری نمی کنم. دارم می گم که خدا اون چیزی رو که از ته دل و با تمام وجود آرزوش می کردم بهم داد اما اون چیزهایی که یادم نبود بابت شکرگذار باشم رو گرفت. برام جالب بود خلاصه. اینجا خیلی داستان داره برای تعریف کردن. اما خوب نمی دونم تا چه حدش رو می شه بدون لو دادن تعریف کرد! کار خوبیه خدا رو شکر. اما هنوز خیلی مونده تا به اندازه ای که روی کار قبلی مسلط بودم روی این هم مسلط بشم!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۲۴
آذر دخت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی