مدتها بود دوست داشتم یه بخش جدید به این وبلاگ اضافه کنم: کتابخوانی.
توی یه وبلاگ قدیمی که داشتم این کار رو میکردم که اگه کتاب جالبی میخوندم قسمتهای جالبش رو تایپ میکردم و میگذاشتم. سعیام اینه که این کار رو اینجا هم امتحان کنم. اینکه چقدر وقت کنم رو نمیدونم. کما اینکه از تابستون تا حالا میخوام این پست رو بذارم و فرصت نشده که تایپش کنم!
کتاب امروز اسمش هست: Down and Out in Paris and London که ترجمه شده آس و پاسهای پاریس و لندن. کتاب از جورج اورول هست که دیگه همه قلعه حیوانات و 1984 اش رو میشناسند و خوندند و شنیدند. این کتاب رو زهره روشنفکر ترجمه کرده و متأسفانه باید بگم که ترجمهاش افتضاحه و ظاهرا اصلا ویراستاری نشده. نکته جالب هم حضور پرتعداد کاما نقطه «؛» در سرتاسر متنه.
کتاب حاوی خاطرات اورول مربوط به بازه زمانی که بیکار بوده و به دلیل درگیریهای سیاسی نمیتونسته مطلبی توی روزنامهها چاپ کنه. بخش اول کتاب مربوط سکونتش توی پاریس با اوضاع و احوال سخته. بعد از یه مدتی یه کار به عنوان پادو و گارسون پیدا میکنه. بعد به دلیل قول یک شغل به لندن میره اما اون شغل رو بهش نمیدهند و مجبور میشه که مدتی رو مثل یک آواره بیخانمان از این نوانخانه به اون نوانخانه سر کنه تا اینکه نهایتا یه کار براش پیدا می شه و از این وضعیت فلاکتبار نجات پیدا میکنه.
توی این کتاب دو نکته توجهم رو خیلی جلب کرد. اولی وضعیت اسفباری که اورول از رستوران های اون موقع پاریس (اواخر دهه بیست یا اوایل دهه سی میلادی) ارائه میده که در ادامه یه بخشیش رو میارم. این موضوع میتونه همچنان و همه جا ادامه داشته باشد. یه جورایی دید من رو نسبت به غذای رستوران عوض کرد!
نکته دیگه تأثیریه که فقر توی تموم شئون زندگی آدم میگذاره. اینکه یک آدم وقتی گرفتار فقر میشه، هر چقدر هم که تلاش کنه نمیتونه خودش رو ازش بکشه بیرون. آدم فقیری که پول نداره لباس خوب بخره، نمیتونه توی مصاحبههای آبرومند شرکت کنه. آدم فقیری که پول نداره که جای خوابی برای خودش تأمین کنه و مدتهاست که نتونسته ملزومات یه حمام مثل یه صابون یا تیغ ریشتراشی رو بخره چون پول برای خریدن نون هم نداشته یا آدم فقیری که تمام دیروز ذهن و فکرش دنبال پیدا کردن یه لقمه نون بوده یا آدم فقیری که چند روزی از بیپولی چیزی نخورده چطوری میتونه خودش رو یه کارگر خوب و سرحال و کاری نشون بده که بتونه کاری گیر بیاره. اینکه گرسنگی میتونه تمام توان کار رو از آدم بگیری و این ناتوانی منجر بشه به بیکاری و فقر بیشتر. مثل یه مرداب که آدمها توش فرو میروند و هر چه بیشتر توش بمونند بیشتر توش غرق میشوند. خلاصه که تا به حال به این دید به فقر هم نگاه نکرده بودم.
در ادامه یه بخشی از کتاب رو مییارم که مربوط به زمان کارکردن اورول در رستوران یک هتل (که با اسم مستعار هتل ایکس بهش اشاره میکنه) هست:
هتل یک دستگاه بزرگ و پیچیده است که با تعداد محدودی کارگر که به هیجوجه کافی نیست، اداره میشود. چون هر کدام از کارکنانش به کار، رتبه و طبقه مشخصی تعلق دارد و کارش را با دقت و حساسیت زیاد انجام میدهد. اما این موضوع هم یک نقطه ضعف دارد و آن هم اینکه مشتریها به همان نسبت کار کارمکنان پول نمیدهند. مشتری بابت سرویس پول خوبی میدهد، اما حقوقی که کارکنان میگیرند در برابر سرویسدهی خوب، واقعی نیست. بنابراین با آنکه هتلها در نتیجه دقت و وقتشناسی آنها میگردد اما چنانکه شرح داده شد، در اصل از هر خانهی شخصی بدی، بدتر هستند.
به عنوان مثال، کار نظافت را در نظر میگیریم. در هتل ایکس در قسمتهای سرویس، وضعیت کثیفی، تهوعآور و وصفناشدنی بود. در همهی زوایای چایخانهای که من کار میکردم آشغال و کثیفی طی یک سال روی هم انباشته شده و محفظهی نان خشک هم پر از سوسک بود. یک روز من به ماریو پینهاد کردم که با هم آن حشرهها را از بین ببریم. او با لودگی گفت: چرا باید این حیوانهای بیچاره را بکشیم؟
موقعی که من میخواستم پیش از آنکه کره را بردارم، دستم را بشویم، بقیه به من میخندیدند. ولی با همه اینها در جایی که ایجاب میکرد، همهی ما بسیار تمیز و پاک بودیم. همیشه میزها را پاک میکردیم و وسایل برنجی را برق میانداختمی. چون قانون چنین بود. اما به ما دستور نمیدادند که در باطن هم تمیز باشیم. همچنین فرصتی هم برای چنین نظافتهایی به دست نمیآوردیم. ما تنها میتوانستیم وظایفی را که بر عهدهمان بود انجام دهیم و چون اولین وظیفه، وقتشناسی بود، بنابراین ما با انجام ندادن نظافت وقت را تلف نمیکردیم.
وضعیت کثیفی در آشپزخانه بدتر و بیشتر بود و این تنها در حرف نیست. بلکه گفتن یک حقیقت است. آشپز فرانسوی اگر چنانچه سوپی را خودش نپخته باشد، در آن آب دهان میریزد. او با آنکه یک هنرمند است اما هنر او در تمیزی نیست و حتی میتوان گفت که چون او یک هنرمند است کثیف هم هست. چون برای آن که ظاهر غذا خوب به نظ بیایدلازم است که بعضی کارهای کثیف هم انجام شود. به طور مثال هنگامی که تکهای گوشت کباب را برای بررسی نزد سرآشپز میبرند او با چنگال آن را امتحان نمیکند بلکه آن را با دست برمیدارد و دوباره سر جایش میاندازد، انگشت شست خود را دور بشقاب میکشد و برای آنکه مزه آبگوشت را بچشد آن را میلیسد و بعد هم درست مثل یک هنرمند که در حال دیدن نقاشی خودش است از دور به آن تکه گوشت نگاه میکند و با انگشتان چاقش که بیش از صدها بار آنها را لیسیده است به آن دست میکشد و موقعی که رضایتش فراهم میآید، بایک دستمال جای انگشتهای خود را از دور بشقاب پاک میکند و آن را به گارسون میدهد. گارسون هم انگشت خود را در سوپ فرو میکند. همان انگشتهای کثیف و چربی که بارها آنها را در موهای روغن مالی شدهاش فرو برده است. اگر در پاریس، یک نفر به طور مثال برای یک وعده غذای گوشت بیش از ده فرانک داده باشد، باید مطمئن شود که غذایش چنین که شرح دادم دستمالی شده است. ولی در رستورانهای بسیار ارزان این وضعیت به کلی فرق دارد. در این رستورانها جور دیگری با غذا برخورد میکنند. آنها با چنگال گوشت را از ماهیتابه برمیدارند و آن را بی آنکه به آن دست بزنند درون بشقاب میگذارند. بنابراین تقریبا میتوان چنین گفت که شما هرچه بیشتر پول بدهید، عرق بدن و آب دهان بیشتری را میل خواهید کرد!
در هتلها و رستورانها، کثیفی عنصر غیر قابل تفکیک آنها است. چون باید غذای تمیز و سالم به خاطر صرفهجویی در وقت و ظاهر آراسته، فدا شود. یک کارگر هتل سرش شلوغتر از آن است که به این مسئله توجه کند که غذایی را که در حال آماده کردن است، برای خوردن است. از دید او، غذا تنها یک سفارش است. درست همانگونه که یک آدم مبتلا به سرطان در حال احتضار برای پزشک همچون دیگر مراجعهکنندگانش فقط یک بیمار به حساب میآید. به عنوان مثال، مشتریای یک قطعه نان برشته سفارش میدهد و آن کسی که در زیرزمین از شدت کار، خودش را هم نمیشناسد باید آن را آماده کند. بنابراین چطور میشود از او انتظار داشت پیش خودش فکر کند و با خودش بگوید که : ”این نان را میخواند بخورند و بنابراین باید آن را چنان آماده کرد که بتوان خوردش.“ چیزی که به او ارتباط دارد این است که ظاهر نان خوب باشد و در مدت سه دقیقه آماده شود. از روی پیشانیاش چند عرق بر نان میچکد. چرا باید ناراحت شود؟ و یا نان از دستش بر خاکارههای زمین میافتد. او چرا باید زحمت بکشد و آن را عوض کند؟ تکاندن خاکاره از روی نان سریعتر انجم میشود. هنگام بردنش به سالن باز هم به روی زمین میافتد و این دفعه گارسون آن را بر میدارد و گرد و غبارش را پاک میکند و دوباره آن را سر جایش میگذارد. با غذاهای دیگر هم همین رفتار صورت میگیرد. تنها غذای کارکنان و مدیر هتل با رعایت موارد بهداشتی و با نهایت تمیزی آماده میشود. در میان کارکنان هتل این عبارت به صورت ضربالمثل درآمده که میگویند:”مراقب غذای رییس باش. مشتری به درک!“ در همه جا قسمتهای سرویس پر از کثافت است و یک نوار مخفی از کثیفی همچون محتویات داخل بدن آدم، در میان همهی هتلهای شیک و باشکوه وجود دارد.
مدیر هتل جز کثیفی از هیچ نوع تقلب و کلاهبرداری هم فروگذار نبود. اکثر مواد اولیهی غذاها بد و نامرغوب بودند که تنها چیرهدستی آشپزها آنها را به غذایی قابل خوردن تبدیل میکرد. بیشتر گوشتها از سطح کیفی خیلی پایین برخورداد روده و سبزیها هم طوری بودند که یک زن خانهدار به آن حتی نگاه هم نمیکند. آنها با روش خاصی سرشیر را با شیر میآمیختند چای و قهوه هم بسیار نامرغوب و مربا هم تقلبی بود. بر سر شیشههای ارزان قیمتترین شر×ابها، اتیکت ش×ر×اب مغمولی میچسباندند. بنا به قوانین هتل، هر کارگری که باعث فاسد شدن مواد غذایی میشد، باید معادل قیمت آن را تاوان بدهد. بنابراین هیچ چیزی دور ریخته نمیشد. یک دفعه جوجهای سرخ شده از دست گارسون طبقهی سوم از آن بالا بر خردهنان و روزنامه باطلهها و دیگر آشغالها افتاد. ما با دستمال پاکش کردیم و آن را دوباره به بالا فرستادیم. ملافههایی که فقط یک بار از آنها استفاده میشد، دیگر آنها را نمیشستند و به جای آن، آنها را مرطوب میکردند و اتو میزدند و دوباره بر تشکها و پتوها میکشیدند. مدیر هتل درست مثل ما نسبته به مشتری ها هم خساست به خرج میداد. در این هتل بزرگ هیج برس و یا خاکاندازی وجود نداشت و برای تمیز کردن زمینها، تنها از جارو و تکههای کارتن به جای خاکانداز استافده میشد. توالت کارکنان خیلی کثیف بود و هیچ وسیلهای هم در آنجا وجود نداشت و همچنین به خاطر نبود دستشویی، همهی کارکنان دستهایشان را در همان لگن ظرفشویی میشستند.