کم کردن فشار کاری
بعد از یک دورهی خیلی شدید نارضایتی شغلی, یک کمی دارم دوباره احساس خوبی پیدا میکنم به کارم.
البته باید اعتراف کنم که فشار کاری را بسیار بسیار کم کردم. در اثر کنتاکتهایی که با رئیسم پیدا کردم, رئیس یک کمی فشار کاری روی من را کم کرده. در واقع مثلا قهر کرده و کار بهم ارجاع نمیده که واقعا چقدر عالی. البته درستش اینه که کار ارجاع میده و من زیر بار نمیرم. علنا بهش گفتم. درباره یک حوزهی کاری خودم رفتم با منابع انسانی صحبت کردم و گفتم من چون این مسئولیت را دارم که خودش مسئولیت یک کارشناس مجزا هست که بقیه بابتش دارند حق مسئولیت میگیرند, باید به من هم حق مسئولیتش را بدید. گفتند نمیشه چون پست سازمانیاش را نداری و من هم علنا به رئیس گفتم که از این به بعد من کارهای این حوزه را نمیکنم چون پست سازمانیاش را ندارم و توی شرح وظایفم نیست. البته که دائم کار توی اون حوزه ارجاع میده و من هم یکی در میون انجام میدم اما خیلی کمتر شده. کلی کار اضافی و شخصی هم بود که هی میانداخت سرم از روی رودرواسی که تازگیها اونها خیلی کم شده. سعی میکنم توی کار هم یک کمی عاملیت بیشتری داشته باشم. من عادت دارم که تا میشه با کاری که بهم ارجاع میشه مخالفت نکنم و همون جوری که ازم خواسته شده انجامش بدم. به مدل رفتاری توی خانواده به خصوص بابام برمیگرده شاید که هیچ گونه مخالفتی با خودش را برنمیتابه و همیشه دوست داره که همه چیز و همه کار اونجوری که اون میگه انجام بشه و من هم این مطیع بودن را همه جا با خودم آوردم. خیلی جاها دقت میکنم که وقتی میخوام یه چیزی بخرم, به جای اینکه نظر خودم مهم باشه دارم سعی میکنم دیگران را راضی نگه دارم. توی کار هم همین طورم. اینجوری به خصوص برای روسای مستبد مثل رئیس فعلیام واقعا یک کارمند نمونه هستم که هر چقدر بخوان بار روی دوشم بگذارند بدون اینکه انتظاری برای جبرانش داشته باشم. دارم سعی میکنم این رفتار را حداقل با این رئیس متوقف کنم. مخالفت کنم, ابراز عقیده کنم و نظرم را بگم. البته که در نهایت کارها اون جوری که اون میگه پیش میره اما یک کمی تعدیل میشه و کمتر حرص میخورم و حداقل نظرم را هم گفتم.
خلاصه که سرم خیلی خلوتتر شده سر کار, فشار کاری و استرس کم شده. هر چند که منجر به اضافه دریافت نشده و همچنان حقوقم مفت نمیارزه اما خوب کمتر فشار میخورم :)
وام سنگینی هم که گرفته بودم برای خرید ماشین تموم شد این ماه و میخوام یک کمی نفس بکشم. البته که با این وضع گرونی افسارگسیختهی وحشتناک, کی میتونه نفس بکشه؟ هان؟
اما من انتظاراتم خیلی بالا نیست. همین که این آخر هفته تونستم بچهها را ببرم کافه و صبحونه مهمونشون کنم و بعدش بریم از این لباس ورزشیهایی که دوست دارند براشون بخرم, کلی حالم خوب شد.
دلم خیلی زیاد زمان برای خودم میخواد. مثلا یک هفته فقط مال خودم باشم. توی خونه خودم. کسی ازم انتظاری نداشته باشه. یک هفته هم نه. دو روز! یه جوری شده که میترسم به کسی بگم مرخصی میخوام بگیرم. اولین نفر مامانم انتظار داره کل روز مرخصی را برم خونه اونها بمونم. حالا من دارم لهله میزنم که دو روز مرخصی بگیرم خونه زندگیام را نظافت کنم! به خدا سخته اینجوری! میدونم که از لطف و محبتشونه و خیلیها از این نعمت محرومند. من هم قدرشناس هستم اما الان نیازم اینه. دو روز بدون بچهها که دم به دقیقه دستور و درخواست نداشته باشند, کلفتی کنم! :)