مشغولیتهای فکری
امروز هم از اون روزهاست که دلم میخواد بنویسم اما نمیدونم از چی؟
خیلی سرحال نیستم. هی فکر کردم چرا؟ محتملترین دلیلی که به ذهنم میرسه اینه که فرآیند رژیمم به مشکل خورده دوباره و دارم چاق میشم باز.
یادم نیست اینجا گفتم یا نه. از زمستون پارسال شروع کردم به خوردن متفورمین. من PCOS دارم. قندم هیچ وقت بالا نبوده اما نشانههای مقاومت انسولینی را همیشه داشتم. پر نوشی، ولع بسیار زیاد به شیرینی و تجمع چربی شکمی.
متفورمین خیلی بهم ساخت. خیلی اشتهام را قابل کنترل کرد. ولعم به شیرینی را کم کرد و خیلی راحت تونستم مقدار نون و برنج وعدههام را کم کنم. با یک سری رعایت دیگه و تلاش برای بالا بردن پروتئین وعدههام، خیلی راحت و بدون خونریزی تونستم ۱۰ کیلو حدودا کم کنم. در ضمن به غیر از کم شدن وزن، به طرز چشمگیری پف صورتم و دست و پاهام هم کم شد. انگشترهام دوباره اندازهام شد و کفشهایی که کوچک شده بودند دوباره اندازه شدند. اما دوباره افتادم توی دستانداز. وزنم که دو کیلویی رفته بالا. تمایل به شیرینی برگشته به خصوص دائم دلم نوشابه و دلستر میخواد و دائم هوس شیرینی تر میکنم. نگرانم زحماتم به باد بره. نمیتونم مثل قبل خودم را کنترل کنم. همیشه همین بساطه. رژیم که طولانی میشه، هدفهام کمرنگ میشه، دوباره همون آش و همون کاسه. البته که بدن هم به اوضاع عادت میکنه و دوباره شروع میکنه چربی ذخیره کردن. باید یه فکری بکنم دوباره. ترمز را بکشم و دوباره سفت و سخت شیرینی نخورم. البته که میوههای تابستونی هم متهمهای مهمی هستند. اینقدر دوستشون دارم که یه تنه مصرف کربوهیدراتم را بالا بردند. مشکل دیگه هم یبو×ست هست که همیشه باهاش دست به گریبان بودم. تنها زمانی که مشکلی در این زمینه ندارم وقتیه که رژیم و اینها را بیخیال میشم و بدون نگرانی میخورم!
ورزش هم متاسفانه به هیچ عنوان توی کتم نمیره. همش میدونم که باید انجامش بدم اما جاخالی میدم. دیگه مغزم شروع کرده به شر و ور کردن که دیگه ۴۱ سالت شد و تا الان نکردی از این به بعد هم دیگه لازم نکرده. اصلا دیگه دیره. دیگه نمیتونی. واقعا باید خودم را مجبور کنم به ورزش. واقعا.
من ذاتا آدم تنبلی هستم. یعنی اگر فرمون دست خودم باشه، همهاش افتادم روی مبل پای گوشی. باید اجبار کنم خودم را. یک برنامه های اجباری بچینم که تحرکم را ببرم بالا. مثلا خودم را مجبور کنم که چند تا ایستگاه زودتر پیاده شم از سرویس راه برم. با این وضعیت سرشلوغی هم که دارم، این کار آسون نیست چندان. اما کاملا میدونم که حفظ کردن توانایی تحرک توی سن بالا کاملا واجبه. اگرنه از عمر مفیدت حداقل ۲۰ سال کم میشه. من این را توی اطرافیان خودم به وضوح دیدم و واقعا ازش میترسم.
پسرک داره وارد بلوغ میشه. دارم به وضوح نشانههاش را میبینم. خدا به خیر کنه.
دلم میخواد یه عالمه رفع انباشتگی کنم توی خونه. یه عالمه چیز را رد کنم بره. کمدها و کشوها را خالی کنم از وسایل بلا استفاده. مشکل اینه که نمیدونم به کجا بدم که بره. کاش ما هم مثل خارجیها از این صندوقهای دونیشن داشتیم. یا یک جاهایی مثل گودویل. اگر یه همچین چیزی بود، من حتما هم ازش خرید میکردم و هم بهش اهدا میکردم. البته در مورد لباس، علاقهای به استفاده از لباس دست دوم ندارم. اما در مورد وسایل خونه، چرا. واقعا مشکلی نمیبینم که اسباب و وسایل دست دوم را استفاده کنم.
خوب، فکر کنم مشکلم برای خودم معلوم شد. یک کمی باید رژیم را دوباره سفت و سخت کنم. و به وقت احتیاج دارم که به کارهام برسم. اولی را شاید اگه تلاطمهای روحی اجازه بده بشه اجرا کرد، اما دومی...