آذردخت - اما من دوست ندارم پسرک فوتبالیست بشه!
شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۲۳ ق.ظ
نمیدونم همهی مادرهایی که بچه کوچیک دارند دائما در معرض پرسش دیگرانند در مورد اینکه بچه چه کارهایی میکنه یا شانس من اینجوریه. من خودم یه کمی روی این مراحل تکامل بچه حساس بودم. ماجراهایی هم که پیش اومد حساسترم کرد. به طوری که مرتبا فرمهای ASQ و انواع و اقسام جزوهها و بروشورها و کتابهایی که مرتبط با تکامل بچه بود رو چک میکردم و با وسواس کنترل میکردم که پسرک توی چه مرحلهای باید چه کارهایی را بکنه. توی یه برهه زمانی خیلی هم از این و اون میپرسیدم که بچه شما چه کارهایی میکنه. گفته بودم که توی یه برهه زمانی ما تقریبا 5 یا 6 تا همکار بودیم که به فاصله یکی دو ماه از هم باردار بودیم. بعدش هی من از همکارهام میپرسیدم که بچه شما چه کارهایی میکنه؟ میغلته؟ میشینه؟ چهار دست و پا میره؟ راه افتاده؟ چقدر حرف میزنه؟ غذا خوردنش چه جوریه و الخ.
پسرک من توی هیچ کدوم از موارد تکامل پیشرو نبود. تقریبا بیشتر تواناییها رو دقیقا سر مرز زمانیاش به دست میآورد. در یک دو مورد که نگرانم هم میکرد. مثلا گردن گرفتن کاملش بعد از سه ماهگی بود. نشستن درست و درمونش حدود هشت ماهگی و راه رفتنش توی چهارده ماهگی. الان هم که تقریبا بیست و یک ماهه است حرف زدنش از کلمه گفتن فراتر نرفته و جمله و اینها توی کارش نیست. با این اوصاف من کمکم حساسیتم رو از دست دادم در مورد اینکه پسرک کی قراره چکار کنه! اما خوب دیگران هنوز اصرار دارند که به من یادآوری کنند که بچههای اونها چقدر سریعتر بودند توی همه زمینهها. بچههایی که توی هشت ماهگی نه تنها راه میرفتند بلکه میدویدند. بچههایی که توی یک سالگی جمله میگفتند و ...
دلم میخواد پسرک شاد باشه و شاد زندگی کنه و آدم موفقی باشه. برای اینکه آدم موفقی باشی لزوما نباید خیلی باهوش باشی! خیل عظیم فوتبالیست و بازیگر مغز نخودی این رو اثبات کرده! البته آدمهای باهوش انجام همه کارها براشون خیلی راحتتره اما خوب تهش که نگاه کنی زیبایی چهره خیلی تسهیلکننده تره تا هوش!
نمیدونم دقیقا میخوام چی بگم یا میخوام به کجا برسم! اما خوب دیروز پسرک بیست و یک ماههام رو نگاه میکردم که با مهارت خوبی با یه توپ کوچیک اندازه یه پرتقال متوسط دریبل میزد! یا قشنگ توپ رو میکاشت، دورخیز میکرد و بعد یه شوت جانانه میزد. بعد از اون طرف هر وقت که اجزای صورتش رو ازش میپرسیم به چشمهاش که میرسیم بلد نیست نشونشون بده. جالبه که چیزهای جدید رو یاد گرفته اما چشم رو نه. بعد هر وقت باباش ازش میپرسه چشمات کو برمیگرده با یه اضطراب خفیفی به من نگاه میکنه. اینکه میگم اضطراب نه اینکه واضع باشهها. من میفهمم فقط. بعد باباش هم یه کم عصبانی میشه و بهش میگه کندذهن! یا مثلا به هیچ عنوان نشونههایی مبنی بر اینکه آگاهی نسبت به دستشویی کردنش داره نشون نمیده. در مورد پیپی چرا. بهش میگیم پیپی کن زور میزنه تا سرخ بشه! اما قبلش مثلا پیشآگهی داشته باشه اصلا نیست. در مورد شیر خوردن هم اصلا اونقدری درک نداره که من مثلا بهش بگم پیشی اومد مهمه رو برد! ترفندی که مامان من توی همین سن و سال در مورد خود من به کار برده و جواب داده. در مورد غذا خوردن هم هنوز خیلی راه هست تا مستقل بشه. اصلا من هنوز دارم براش غذای اختصاصی میپزم و اصلا پیشرفت خوبی نداشتم. تا حدی که دیگه روم نمیشه برم پیش دکتر تغذیهاش چون هیچ کدوم از راهکارهاش رو به کار نبستم!
چیزی که میخوام بهش برسم اینه که یه بچه ممکنه تو خیلی از زمینهها سوپر استار نباشه اما ممکنه هزار تا استعداد نهفته توی وجودش داشته باشه. کاش منٍ پدر و مادر بلد باشم استعدادهاش رو ستایش کنم و به خاطر نداشتههاش سرزنشش نکنم!
,
پسرک من توی هیچ کدوم از موارد تکامل پیشرو نبود. تقریبا بیشتر تواناییها رو دقیقا سر مرز زمانیاش به دست میآورد. در یک دو مورد که نگرانم هم میکرد. مثلا گردن گرفتن کاملش بعد از سه ماهگی بود. نشستن درست و درمونش حدود هشت ماهگی و راه رفتنش توی چهارده ماهگی. الان هم که تقریبا بیست و یک ماهه است حرف زدنش از کلمه گفتن فراتر نرفته و جمله و اینها توی کارش نیست. با این اوصاف من کمکم حساسیتم رو از دست دادم در مورد اینکه پسرک کی قراره چکار کنه! اما خوب دیگران هنوز اصرار دارند که به من یادآوری کنند که بچههای اونها چقدر سریعتر بودند توی همه زمینهها. بچههایی که توی هشت ماهگی نه تنها راه میرفتند بلکه میدویدند. بچههایی که توی یک سالگی جمله میگفتند و ...
دلم میخواد پسرک شاد باشه و شاد زندگی کنه و آدم موفقی باشه. برای اینکه آدم موفقی باشی لزوما نباید خیلی باهوش باشی! خیل عظیم فوتبالیست و بازیگر مغز نخودی این رو اثبات کرده! البته آدمهای باهوش انجام همه کارها براشون خیلی راحتتره اما خوب تهش که نگاه کنی زیبایی چهره خیلی تسهیلکننده تره تا هوش!
نمیدونم دقیقا میخوام چی بگم یا میخوام به کجا برسم! اما خوب دیروز پسرک بیست و یک ماههام رو نگاه میکردم که با مهارت خوبی با یه توپ کوچیک اندازه یه پرتقال متوسط دریبل میزد! یا قشنگ توپ رو میکاشت، دورخیز میکرد و بعد یه شوت جانانه میزد. بعد از اون طرف هر وقت که اجزای صورتش رو ازش میپرسیم به چشمهاش که میرسیم بلد نیست نشونشون بده. جالبه که چیزهای جدید رو یاد گرفته اما چشم رو نه. بعد هر وقت باباش ازش میپرسه چشمات کو برمیگرده با یه اضطراب خفیفی به من نگاه میکنه. اینکه میگم اضطراب نه اینکه واضع باشهها. من میفهمم فقط. بعد باباش هم یه کم عصبانی میشه و بهش میگه کندذهن! یا مثلا به هیچ عنوان نشونههایی مبنی بر اینکه آگاهی نسبت به دستشویی کردنش داره نشون نمیده. در مورد پیپی چرا. بهش میگیم پیپی کن زور میزنه تا سرخ بشه! اما قبلش مثلا پیشآگهی داشته باشه اصلا نیست. در مورد شیر خوردن هم اصلا اونقدری درک نداره که من مثلا بهش بگم پیشی اومد مهمه رو برد! ترفندی که مامان من توی همین سن و سال در مورد خود من به کار برده و جواب داده. در مورد غذا خوردن هم هنوز خیلی راه هست تا مستقل بشه. اصلا من هنوز دارم براش غذای اختصاصی میپزم و اصلا پیشرفت خوبی نداشتم. تا حدی که دیگه روم نمیشه برم پیش دکتر تغذیهاش چون هیچ کدوم از راهکارهاش رو به کار نبستم!
چیزی که میخوام بهش برسم اینه که یه بچه ممکنه تو خیلی از زمینهها سوپر استار نباشه اما ممکنه هزار تا استعداد نهفته توی وجودش داشته باشه. کاش منٍ پدر و مادر بلد باشم استعدادهاش رو ستایش کنم و به خاطر نداشتههاش سرزنشش نکنم!
پ.ن.: نتونستم مطلب رو درست برسونم. میدونم خودم!
,
۹۴/۰۶/۲۱