مدرسه پسرک تا کلاس سوم بیشتر نداشت و برای پایههای بعد باید یک شعبه دیگر میرفتیم. شعبههای دیگر خیلی از ما دور بود. ضمن اینکه امسال یک عالمه مشکلات حاشیهای داشتیم که حس من میگفت به خاطر مدرسه غیرانتفاعی هست. البته که مطمئنم که مدارس دولتی هم چندان بیحاشیه نیستند اما اینکه شما رقم بسیار بالایی, معادل کل رقمی که سالیانه میتونی پسانداز کنی را بدی بالای شهریه مدرسه و بعد درگیر چرت و پرتهای خالهزنکی مادرهای مدرسه بشی و بچهات گرفتار قلدری بشه و تازه وسایل بچه هم به نحو هدفدار و تابلویی گم (دزدیده) بشه و .... واقعا برام قابل قبول نبود. ضمن اینکه همسر جان هم حسابی پافشاری میکرد که میخوام بچه را منتقل کنم مدرسه دولتی و یک جورهایی مد شده این موضوع توی ادارهشون. به نظر من تصمیمگیری در مورد اینکه بچه را چه جور مدرسهای بنویسی یک معادلهی چندین مجهولیه. از شرایط خودت و بچه و مدرسه بگیر تا اوضاع احوال جامعه و وضعیت محل سکونت. در مورد مدارس محل سکونت خودمون, من مطمئن بودم که دلم نمیخواد بچهام مدارس اطراف را بره. این برداشت را از وقتهایی که پارک میریم داشتم. اینکه اصلا نمیتونه تعامل درست و حسابی با بچههای دور و بر خودمون داشته باشه. اگر به انتخاب خودم بود, ترجیح میدادم پسرک یک مدرسه غیرانتفاعی خلوت محلی بره. جایی که خیلی دور و برش شلوغ نباشه و سطح هیجانانت و محرکها هم پایین باشه. مدرسه هم خیلی اصراری به کارهای درسی فوقبرنامه سنگین نداشته باشه. پسرک باهوشه. خارقالعاده نیست یا تیزهوش ولی هوش متوسط رو به بالا داره. سطح بالای استرسی که داره عملکردش را مختل میکنه و بعضی وقتها دچار عدم تمرکز میکندش. ضمن اینکه خودانگیختگی هم نداره. یعنی اگر به حال خودش رهاش کنی, خودکار کارهاش را انجام نمیده. باید محرک و مشوق داشته باشه که ایجاد این محرک و مشوق هر چی بزرگتر میشه و وارد مرحله نوجوانی میشه سختتره. سال گذشته ما خیلی بابت درس با هم درگیری داشتیم. من اگر خودم بودم میتونستم تا حدود زیادی نتیجه مثبت بگیرم اما همسرجان با یه شیوه بسیار تخریبی و شدید همیشه ورود میکرد به مسئله درس و خیلی کار ما رو دشوار میکرد. مدرسه سال گذشته هم یک عالمه کار و جزوه اضافی داشت که مثلا علوم و ریاضی واقعا بالاتر از سطح کتاب بود. بعد موضوعی که پیش اومده هم اینه که بعد از ایام کرونا, جای معلم و والدین عوض شده. یعنی معلم هی از والدین مطالبه میکنه و طلبکاره که چرا بچه درس رو یاد نگرفته و چرا کمکاری میکنه. قبلا بر عکس نبود؟! البته که من معتقدم که والدین باید نظارت کنند و من خودم هم خیلی نظارت میکنم روی نظم و ترتیب کار بچه اما توی یک ایامی که پسرک آبلهمرغون گرفته بود و خونه بود, من متوجه شدم که این بار سنگین مطالب خارج از کتاب کاملا توی خونه انجام میشه. یعنی شما فرض کن یک سری مطالب خارج از کتاب سنگینتر از درس هست که توی مدرسه اجباریه. بعد مدرسه هیچ تدریسی بابت اینها انجام نمیده. به بچه میگه برو خونه اینها را انجام بده. بعد شما به عنوان والد میبینی که بچه اینها را بلد نیست و هی باید خودت تدریس هم بکنی (تازه با توجه به اینکه روشهای تدریس چقدر تغییر کرده) بعد هی این احساس به بچه دست بده که خنگه که اینها را بلد نیست. شما هم هی حرص بخوری که بچهات بلد نیست. یعنی من توی اون ایامی که پسرک توی خونه بود, متوجه شدم که اینها بار آموزش این مطالب اضافی را انداختند به دوش خانواده, شهریهاش را هم دارند از خودمون میگیرند.
در مورد پسرک هم اوضاع اینجوریه که اگر سطح استرس بالا بره, کلا مخش را خاموش میکنه. در نتیجه کارآییش شدید افت میکنه. اما اگر در سطح نرمال باشه, میتونه به اندازه خودش خوب عمل کنه.
خلاصه برآیند این موضوعات و بحث و تبادل نظر با همسر این شد که با کلی مکافات یک مدرسه دولتی خوب نزدیک محل کار همسر ثبتنامش کردیم. خارج از محدوده بود و به دلیل نزدیکی به محل کار همسر و به شرط انجام کمک به مدرسه, فعلا اسمش را نوشتند. البته امیدوارم بعدا دبه نکنند. من فضای مدرسه را دوست داشتم. رفتار کادر و اولیا را پسندیدم. تنها مسئله شلوغی بسیار زیاد مدارس دولتی هست. به خصوص که امسال هزینه غیرانتفاعی ها هم سرسامآور بالا رفته و تقاضا برای دولتیها زیاد شده. پسرک ما هم یک عادتی داره که کلا دنبال دردسر میگرده که خودش را بندازه توش. همون مسئله سطح بالای استرس هم باعث شده که تا حدودی نتونه هیجانات خودش را کنترل کنه و بعضی وقتها دعوا و داد و بیداد راه بندازه. حالا امیدورام که این مسئله با شلوغی بسیار زیاد مدرسه تشدید نشه. من به خاطرات خودم که رجوع میکنم, اتفاقات کلاس سوم تا پنجم خیلی خیلی توی ذهنم باقی مونده و تاثیر خیلی زیادی روی شکلگیری شخصیتم داشته. امیدوارم انتخابمون برای پسرک خوب باشه.
پسرچه هم که پارسال پیشدبستانی یک بود. حقیقتش خیلی چالش داشتیم باهاش. خیلی غرغر میکرد برای رفتن. به نقاشی هم کلا بیعلاقه بود و کلا هم که ریقونه است و دستش خسته میشد. مربیاش هم یک کمی شل و وارفته بود و خیلی بچهها را جذب نمیکرد. دیگه مریض شدنهای پیدرپی و انواع و اقسام ویروسها هم مزید بر علت شد که تقریبا نصف سال را غایب بود.
اول میخواستم اون را هم جابهجا کنم اما منصرف شدم. ازشون خواستم برای سال آینده یه مربی پرانرژی و تشویقیتر براش بگذارند. فعلا برای تابستون هم اسمش را نوشتیم و داره راحتتر میره. سال دیگه برای انتخاب کلاس اول اون هم هزارتا داستان داریم.