روزهای پرحادثه
باز هم فاصله زیادی افتاد بین نوشتنهام. روزهای کاری بسیااااار شلوغ و سنگینی را طی کردیم. از چند جنبه تحت فشار بودیم. هم حجم کاری خیلی زیاد بود, هم شیطنت همکاران و هم کارشکنی بعضیها. واقعا دل و دماغ کار کردن این روزها اصلا نیست. بر عکس این اوضاع و حال و هوای ما, یک رئیسی هم داریم که مودبانهترین صفتی که بهش میتونم بدم بیشفعال هست یا جوگیر. دائم دنبال کارهای جدید و شلوغبازی و کار تراشیدن برای خودش و ما هست. به نحوی که به کارهای اصلی مون نمیرسیم. حالا این وسط یک لشکر شکستخوره همکار سرخورده و افسرده و بیدل و دماغ و غرغرو هم دورمون جمع شدند که کار کردن باهاشون و کار کشیدن ازشون عزاب الیم هست. یادتونه گفته بودم همکارهای جوان خیلی فان هستند و خوبند؟ بیجا کردم. خیلی کارکردن باهاشون سخته. بیمسئولیت و بیانگیزه و سطحی هستند. خلاصه که امیدوارم انگیزه رئیسم برای کار اضافه کردن یه کمی تهنشین بشه و بذاره ما فقط به کارهای روتین خودمون برسیم. الان هم ده روزی رفته ماموریت که من تونستم یک نفسی بکشم و یک کمی کارهام را به روز کنم و برسم یه سری به اینجا بزنم.
به غیر از ترافیک کاری, طبق معمول هر پاییز ترافیک بیماری هم داشتیم. اول از پدرم شروع شد که احتمالا سویه جدید کرونا را گرفته بود و حدود یک ماه بیماری مداوم شدید شامل تب و لرز, سردرد, بیاشتهایی, بیحالی و سرفه داشت. بعدش پسرچه مریض شد که شدیدترین آنفولانزایی بود که تا به حال دیده بودم. یک هفته مداوم تب بالا داشت که به هیچ عنوان قطع کامل نمیشد و فقط با مسکن کمی پایین میاومد. بیحال و بیجون و بیاشتها بود. اصلا از جاش بلند نمیشد و برای دستشویی رفتن هم توان نداشت. یک بار مجبور شدیم ببریمش سرم بزنه که هم تبش بیاد پایین هم یک قندی به بدنش برسه. بعد از ده سال بچهداری سختترین تبی بود که دیده بودم. خودم هم این بین مریض شدم و 10 روزی را با بیماری و بیخوابی و کلافگی و حجم زیاد کاری طی کردم. خیلی سخت بود. اما خدا رو شکر که گذشت. پسرچه دو هفته کامل مهد نرفت.
پسرک رفته مدرسه جدید. مدرسه دولتی بسیار شلوغ. از نظر درسی بسیار حجم کاریاش از مدرسه غیرانتفاعی کمتره. اما روحیه و اخلاقش خیلی خیلی بهتر شده. تناقض سختیه! راه درست کدومه؟ به خودم دلداری میدهم که روحیه پسرک خیلی مهمتره. وضعیت اخلاقی بچهها اینجا واقعا نرمالتر به نظر میاد. دراماهای سال قبل تا الان که هنوز تکرار نشده و تا الان از تصمیمون راضی هستیم. امیدوارم در ادامه هم همچنان راضی باشیم.
بالاخره با گرفتن وام سنگین و قرض کردن مجدد و کمک همسرجان ماشین خریدم. خوشحالم. اما همچنان رانندگی برام صقیله. نمیدونم چرا مثل بعضیها برام ساده و روتین نمیشه رانندگی. اما مجبورم. باید راه بیفتم.
پسرک وارد چالشهای نوجوانی شده کمکم و میزان سایش و کلکل کردنش با همسرجان و همچنین پدرم به نحو چشمگیری زیاد شده. پسرک بچهی سختیه. لجبازه و بهترین توصیفی که ازش میتونم بکنم اینه که ذهنش خیلی شلوغه. سر و کله زدن باهاش خیلی سخته و بسیار صبر و گذشت میخواد. اینکه روزها می ره خونه بابا مامانم گزینهی مطلوبی نیست چون پدر من زمان بچگی و نوجوانی من و خواهر برادرم هم باهامون خیلی اصطکاک داشت. اما فعلا تنها گزینه است. تا در ادامه ببینیم چکار میتوانیم بکنیم.
اوضاع دنیا بسیار بد و ناامیدکننده است. آدم یک نگاه که به لیست خبرهای این یک ماه میکنه, به اندازه ده سال فاجعه و وحشت پیش چشمش ردیف میشه. اتفاقات غ*زه بسیار ناراحتکننده است. تمام ادعاهایی که در مورد تمدن بشری و نظم جهانی و حقوق بشر و... میشه همش پوچ و بیمعنیه. این چند سال دیگه به من کاملا ثابت شده. نه کسی جلوی روی کار اومدن طال*بان در افغ*انستان را گرفت و نه کاری برای منع تحصیل دختران کردند. نه کسی خواست که برای ایران کاری بکنه طی سال گذشته. نه کسی تونست جلوی جنگ رو*سیه و او*کر*این را بگیره و نه حالا کسی میتونه این وحشت عظیم در غ*زه را تمام کنه. چیزی که خیلی غمانگیزه اینه که هیچ کس واقعا دلش برای اون بچههای کوچیک نمیسوزه. اس*رائ*یل که با وحشیگری هر کاری میخواد میکنه و طرف مقابل هم از این وحشیگریها قابهای هولناک برای عکس و فیلم و مظلومنمایی درست میکنه. فقط جان و زندگی انسانها و بچههاست که بازیچه شده.
مرگ کیوم*رث پور*احم*د خیلی خیلی دل من را شکست. اون سازندهی بسیاری از خاطرات کودکی من بود و رفتنش به این نحو و با این حجم از نا امیدی واقعا غمانگیز بود. بعد, اتفاقی که برای مهر*جو*یی و همسرش افتاد هم بسیار دلخراش و غمانگیز بود. متی*و پر*ی هم که پریروز مرد. با این همه تنهایی و افسردگی و اعتیاد و هزار داستان دیگه. از اکانت اینستاگرامش دست و پازدنش برای زندگی کردن را میشد دید. کمتر از دو سال پیش یه دوست دختر زیر 24 سال گرفته بود با یه سگ. بعد دیگه نبودند. این هفته گذشته چندین پست گذاشته بود که با عبارت Batman و Matman شوخی میکرد. درست مثل چند*لر که مسخره بازی و شوخی سلاح استتارش بود. ای بابا!
خلاصه که دنیا جای سختی برای زندگی هست. برای همه...