نهایت بیحوصلگی
این زمستون گرم و بیبارش امسال واقعا ترسناکه. خدا به داد تابستون برسه. باز هم بیآبی و بیبرقی!
این روزها احساساتم خیلی متناقض و بالا پایینه. دلم میخواد اینجا بنویسم اما فکر میکنم هر کی بخونه میگه این چقدر غر میزنه و انرژی منفی میده. اما خوب چه کنم. انرژیام منفیه!
بعد از مدتها مودم به شدت اومده پایینه و از دست فلوکستین هم کاری برنمیاد. افسردگی و اضطراب با شدت سرم خراب شدند. بعد از عفونت چشم, این دفعه یه عالمه تبخال زدم که حسابی زیبام کرده! پسرچه هم دوباره سریال تب, گرفتگی بینی و سرفه را به انضمام گوشدرد شروع کرد. فکر کنم سرد نشدن هوای امسال توی این میزان بالای فعالیت ویروسها تاثیر داره.
پسرک هم وارد فصل امتحانات شده. آقا این روش تقسیم چه کوفتیه که توی مدرسهها یاد میدن؟! این چه روش احمقانهایه دیگه؟ لقمه را ده بار دور سرشون میچرخونند! هر شب اعصاب خوردی داریم سر این روش. دیشب که وسط مشق نوشتنش رفتم یه آرامبخش خوردم که بتونم ادامه بدم. مشکل همیشگی دوست پیدا نکردن پسرک هم دوباره عود کرده و به طرز وسواسگونهای دنبال دوست میگرده و اینقدر توی این موضوع کنه بازی در میاره که دوستهایی که پیدا کرده را هم از دست میده. یک جای کار ایراد داره که من دقیقا نمیدونم کجاست.
سر کار اوضاع تعریفی نداره. به تبع مشکلات, انگیزه هم از دست رفته و خیلی سخت تمرکز میکنم دوباره.
اوضاع مالی سر کار هم خرابه و هر روز یه زمزمهای از قطع شدن یکی از امکانات میاد. آخرین مورد سرویسهای رفت و آمد بوده که خوب با توجه به محل کار ما که خارج از شهره, دسترسی برای امثال من خیلی سخت میشه اگر سرویس نباشه.
خوب. این همه غر. خانم آذردخت نکته مثبت پیدا کن در روزهات....
پیدا نمیشه. البته حتما که هست اما من فعلا ذهنم تاریکه. بهتره برم تا بیشتر از این غر نزدم...
سلام
واقعا نمیدونم چه اصراری دارند که همه چیزو عوض کنند حتی اگه بدتر بشه