خوب دوباره بعد از مدتها پیدام شد :)
امسال بعد از دو سال دوباره عید تقریبا به حالت نرمال برگشته بود. البته تقریبا. از زمانی که من به دنیا اومدم, عید همیشه برای ما با مهمانی بسیار پرجمعیت و شلوغ خانهی پدربزرگ مادری تعریف میشد. دیدارها توی اون مهمونی تازه میشد و قرار مهمونیهای ادامهی تعطیلات هم اونجا گذاشته میشد. اما با اتفاقات این دو سال اون مهمونی دیگه برگزار نشد و ما هم فقط خونهی مامان باباها و تنها مادربزرگ باقی مانده رفتیم. نه خالهها, نه داییها, نه عموها و نه عمهها و نه برادرهای همسرم.
من که با هزار بدبختی آخر سال خونه تکونی کرده بودم, تصمیم گرفتم تولد پسرچه را هم توی عید برگزار کنیم که هم از تمیزی موقت خونه استفاده بببریم و هم اینکه پسرچه یه کمی دست از تولد تولد کردن برداره. چند ماهی بود که هی بی مناسبت باید براش کیک تولد میخریدیم یا تولدهای دیگر را به اسمش میزدیم تا کوتاه بیاد. یه تولد شلوغ 30 نفره براش گرفتم و البته چون چند نفر گرفتار بودند برای ظهر و نهار دعوتشان کردیم. خدا رو شکر به پسرچه که خوش گذشت و هدیههای مورد علاقهاش گیرش اومد و کیک تولدش هم که هزار بار تغییرش داده بود با تم پلیس مورد تاییدش قرار گرفت. پسرچهی سختگیری دارم توی این موارد که احترام خیلی زیادی برای خودش قائله :)
یک مسافرت کوچک هم به شهر محل زندگی برادر رفتیم که برای تغییر آب و هوا خوب بود و به بچهها خیلی خوش گذشت.
مادر همسرم هم که پاش را توی یک کفش کرده که من در این خانه که دو سال بود درش سکونت داشت در شهر ماست نمیمونم و برگشت به خانهی ولایت خودشان. تا روالهای جدید بخواهد تعریف بشه و همه بهشت عادت بکنند هم کمی مشکلات داریم. حقیقتش قبل از این دو سال من از اینکه تعطیلات پشت سر هم بیفته میترسیدم چون باید کل تعطیلات را میرفتیم ولایت همسر اینها. این دو سال هر مشکلی که داشت لااقل سر خونه زندگی خودمون بودیم. حالا دوباره همان روتین داره شروع می شه. باید ببینم چه طوری میشه تعادل برقرار کرد.
بعد از عید هم که همزمان ماه رمضان و بازشدن مدرسهها را داشتیم.
همکلاسهای پسرک هفتهی اول را مقاومت کردند و نیامدند و کلاس با یک سوم ظرفیت تشکیل شد. از هفتهی دوم تعداد بیشتری میان و البته اون سردستههای مخالف بازگشایی همچنان بجهها را نمیفرستند. بچهها را واکسن نمیزنند, به مدرسه نمیفرستند و احساس والد قهرمان دارند. :)
پسرچه روزها تنها میره خونهی مامانم و کمی غصهداره. خیلی خیلی دلش میخواد بره مدرسه یا مهدکودک. امیدوارم که سال آینده امکانش فراهم باشه که بره پیشدبستانی.