آذردخت

اینجا وبلاگ یک آذردخت است

آذردخت

اینجا وبلاگ یک آذردخت است

بایگانی

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۴ ثبت شده است

اوضاع محل کار پیچیده و درهم برهمه. رئیس بزرگ،‌ ظرف ۶ ماه دوباره عوض شد و بی‌ثباتی همچنان ادامه داره. رئیس ما هم همچنان هست و با قدرت داره روی اعصابم پاتیناژ می‌ره. سعی می‌کنم خودم را حفظ کنم. امیدوارم بشه. 
دوباره وضعیت خوابم به هم ریخته. مدتی بود که مشکل خواب نداشتم. خوب می‌خوابیدم شب‌ها. دوباره نصف شب‌ها بیدار می‌شم و خوابم نمی‌بره. نمی‌دونم مال فصله یا چی. اگه به خاطر استرس باشه که دوران جنگ استرسم بیشتر بود اما شبها می‌خوابیدم! 
دقت کردید چقدر همه جا پر از موتور شده؟ وقتی رانندگی می‌کنم احساس می‌کنم موتوری‌ها مثل مور و ملخ از هر سمت و هر طرفی دارند اطرافم حرکت می‌کنند. بدیش اینه که به مقررات راهنمایی و رانندگی پایبند نیستند (حداقل توی شهر ما) و رانندگی مثل بازی توی یک ویدئوگیم شده از بسکه خطرناکه!
پسرک یه کمی بزرگ شده. بعضی وقت‌ها می‌شه باهاش حرف زد و معاشرت کرد. می‌رسه روزی که حس کنم عاقل شده؟! 
پسرچه سیاستمداره. نمی‌دونم این عقل را از کجا آورده. من که خدای خریتم، باباش هم همین طور! این از کجا یاد گرفته من نمی‌دونم.
هنوز بارون نیومده شهر ما. هوا کثافت محض. آب مدت‌هاست طعم لجن می‌ده. هیچ خبر یا مطلبی در مورد بحران خشکسالی را نمی‌خونم. بهم اضطراب می‌ده خیلی. 
قوی‌ترین حسی که این روزها دارم، قوی‌ترین نیاز، اینه که ول کنم همه چی رو و برم. کجا برم؟! نمی دونم! فقط حس می‌کنم باری که دارم می‌کشم از دوشم خیلی سنگین‌تره. دلم رهایی می‌خواد و بی‌فکری.
اون پلنی که داشتم برای تحصیل، ظاهرا نشدنیه. حالا دارم به پلن‌های دیگه فکر می‌کنم. 
بدنم دوباره شروع کرده به کالری کم عادت کردن و ذخیره کردن چربی در جاهای مورد علاقه‌اش: غبغب، شکم و... توی روح این بدن که تنها هوشمندی که داره اینه که چطوری چربی ذخیره کنه.
دارم تند و تند و پشت سر هم سریال می‌بینم که مغزم وقت نکنه فکر کنه و احساس کنه تو چه کثافتی غرق شده. اما چندان موفق نیستم. 
هیجان باز‌آموزی برنامه‌نویسی فروکش کرد! :))))) باز هم مثل ۱۰ - ۱۲ سال پیش حالش را ندارم برم سراغش.
دلم می‌خواد دور و برم یکی دو نفر آدم حسابی بود که با هم تعارض منافع هم نداشتیم، می‌نشستیم صادقانه و فقط با هدف لذت بردن معاشرت می‌کردیم. ندارم دور و برم کسی رو اینطوری....
ذهنم همین قدر در هم برهمه...
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۰۴ ، ۱۱:۱۳
آذر دخت

روزها و هفته‌ها دارند مثل برق و باد می‌گذرند. باورم نمی‌شه ده روز هم از آبان گذشت.
این روزها خیلی دلم می‌خواد که برای خودم کاری بکنم. برای آموزش خودم. ارتقای خودم. من وقتی لیسانسم را گرفتم, هیچ انگیزه‌ای برای ادامه تحصیل نداشتم. با اینکه دور و برم پر بود از تب و تاب درس خوندن تا هر مقطعی و بالا رفتن, من دلم نمی‌خواست وقتم را توی دانشگاه بگذرونم. رشته‌ی من طوری بود که کار عملی را به هیچ عنوان توی دانشگاه یاد نمی‌گرفتی. من وقتی وارد بازار کار شدم, دیدم که چقدر به سرعت می‌شه با کار عملی کردن چیزهای زیادی یاد گرفت و در عین حال به درآمد رسید و نمود عینی ازش دید. البته و صد البته که اون تحصیل آکادمیک دید خیلی زیادی بهم داده بود که همه چیز را ساده‌تر یاد بگیرم و به روش درست‌تر به کار ببندم. من کاملا موافق اینم که تحصیلات دانشگاهی کاملا واجبه برای هر فرد. حتی اگر قرار نیست توی اون رشته‌ی خاص کار کنه اما حضور در فضای آکادمیک به آدم دید و توانمندی می‌ده که به چیزها سیستماتیک نگاه کنی. اما معتقد بعد از لیسانس دلم نمی‌خواست که دیگه درس آکادمیک بخونم. آدم عملگرایی هستم و دوست دارم هر کاری که می‌کنم, معنا داشته باشه و درس خوندن صرف, برام بی‌معنا بود. 
الان دلم می‌خواد که برم فوق لیسانس بگیرم. نه به خاطر اینکه به دانش نیاز دارم که می‌دونم در فضای آکادمیک امروز کشور ما کمترین چیزی که منتقل می‌شه دانشه. دلیل کاملا احمقانه‌ای که حس می‌کنم باید این مایل استون را هم بگذرونم چون فقدانش باعث شده که کمتر روم حساب کنند. چندین بار سر کار این بازخورد را از آدم‌های مختلف گرفتم و حس می‌کنم که وقتشه که یک کمی جبرانش کنم. دلم می‌خواد رشته‌ی خودم را ادامه بدم اما از فضای درس‌ها فاصله گرفتم و حالش را ندارم درس بخونم! :) رشته‌های پرطرفدار هم که کارمندها برای ارتقای مدرک تحصیلی می‌خونند هم برام جذابیتی نداره. 
یک گزینه‌ی جذاب هم دارم که اگر بتونم قبول بشم بهترین حالت هست که خوب با رشته‌ی خودم خیلی فاصله داره و نمی‌دونم آیا می‌تونم توش موفقیتی داشته باشم یا نه. شاید امسال امتحانی شرکت کنم توی کنکور فوق‌لیسانس و اون رشته را امتحان بدم ببینم که سطحم چطوریه. 
در همین راستا دوره‌ی پایتون را تموم کردم. ازش خیلی خوشم اومد و لذت بردم. اما طبق معمول الان ذهنم درگیر اینه که چطوری عملیاتی کنم این دوره‌ای که یاد گرفتم را. با توجه به روحیه‌ی کارمندی که در من نهادینه شده هم ورود به بازار کار آزاد برام سخته. یعنی بلدش نیستم. اصلا نمی‌تونم فریلسنر خوبی بشم. اعتماد به نفسش را ندارم یا بلد نیستم. این هم یک درگیری ذهنی دیگه.
با دولینگو دارم زبان آلمانی می‌خونم. البته که بچه‌بازیه. به هیچ عنوان شما با دولینگو نمی‌تونی یک زبان را به صورت اصولی یاد بگیری. یعنی اصلا هدفش این نیست که شما یاد بگیری. مثل بازی سرت را گرم می‌کنه که ادامه بدی و بیشتر استفاده کنی. اما خوب سرگرمی خوبیه. بازی جذابیه. حداقل سیم‌کشی‌های مغزت را توسعه می‌ده. شاید جلوی آلزایمر را بگیره. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۰۴ ، ۰۸:۳۷
آذر دخت