پیشنوشت: برای نوشتن این پست تقریبا دو هفته صبر کردم تا از روی ماجرا بگذره و حسابی عصبانیتم فروکش کنه!
بیشعوری این روزها کتاب پرفروشیه ظاهرا. چون پشت ویترین هر کتابفروشی و هر نمایشگاه کتابی موجوده و ویرایشهای مختلف از انتشارات مختلف توی بازار موجوده. من حتی یه ورژنش رو با یک خودکار به عنوان قلم بیشعوری هم دیدم. برام خیلی جالبه که چرا این کتاب اینقدر پرطرفدار شده. با احتمال خیلی زیاد به خاطر اسم ساختارشکنانهاشه که تازه ترجمه خیلی محترمانهای از عنوان انگلیسی کتاب یعنی assholism هست (البته فکر کنم بهترین ترجمه براش همین باشه). خلاصه اینکه خریدن و خواندن این کتاب ظاهرا خیلی مد شده این روزها. من پارسال از یک نمایشگاه کتاب خریدمش. پروسه خوندنش خیلی طولانی شد چون اونقدرها هم جالب نبود و در عین حال من اصلا علاقهای به اینگونه کتابهای روانشناسی و جامعهشناسی و غیره ندارم. به نظرم همشون یه مشت خزعبلات کلی و عامهپسند رو به خورد جامعه میدهند. در همین راستا انواع و اقسام چالشهای فلان و بیساری که این روزها مد شده و انواع و اقسام آیینها و رسم و رسومی که از این کتابها سرچشمه میگیره هم از دید من مسخره است.
خوب به هر حال، من این کتاب رو به هر جون کندنی بود خوندم. زبان نسبتا طنزی داشت که خوب توی جریان ترجمه تا حدود زیادی از دست رفته بود چون خیلی شوخیهای کلامی کرده بود. در هر صورت یک نکته که توجه من رو به خودش جلب کرد این بود که معلمین موفقیت به عنوان یکی از مصادیق یا سردمداران بیشعوری معرفی شده بودند. کلا متد این کتاب این بود که میگفت یک سری آدمها هستند که فقط با سواستفاده کردن از دیگران زندگی میکنند. کسانی که هیچ برآیندی در زندگی دیگران ندارند اما همیشه و همیشه به دلایل نامشخص از دیگران طلبکار هستند و خلاصه خیلی از خودشون متشکرند و همیشه هم به روشهای مختلف اعلام میکنند که چقدر دیگران ازشون ممنون هستند یا چقدر دیگران بهشون بدهکار هستند. اون موقع که این نظر رو خوندم برام عجیب بود. پیش خودم گفتم یه معلم موفقیت چقدر میتونه تأثیرگزار باشه که اینجا به عنوان بیشعور معرفیش کرده. بعد گفتم این آقای نویسنده هم که دست کمی از این معلمها نداره و این حتما یک موضوع صنفیه و گذشت.
تا اینکه چند وقت پیش از طریق ارجاعات و رفرنسهایی که توی فضای وب به یکی از این معلمهای موفقیت صورت میگیره رفتم سراغ سایتش و به خاطر قلم جذابی که داره جذب سایتش شدم و طبق معمول فیدش رو به فیدخوانم اضافه کردم و خوب عضو خبرنامهاش هم شدم.
نوشتههاش در خیلی از موارد از همون ادا و اصولهای معلمهای موفقیت و همان روانشناسیهای عامهپسند دم دستی بود که اینها برام جذابیتی نداشتند و خوانده نشده ازشون رد میشدم اما پستهای خاطراتش برام جذاب بود و در عین حال کارگاههایی که برگزار میشد و اینکه واقعا چنین مباحثی برای قشر زیادی از افراد تحصیلکرده جالبه که حاظرند هزینه نسبتا بالایی براش بدند و بعد مثلا روشهای بچهگانهای مانند سوزوندن عکس اکس پارتنر رو یاد بگیرند برام جالب بود. و ضمن اینکه برام جالب بود که آدمی که خودش از نظر زندگی شخصی شاید خیلی الگوی تمام و کمالی محسوب نمیشه و از دید من بیرونی شاید اصلا موفق هم نباشه، این اعتماد به نفس رو داره که خودش رو مربی موفقیت بدونه برام جالب و تحسین برانگیز بود.
تا اینکه چند وقت اخیر این نویسنده تصمیم گرفت که بخشهای جذاب وبلاگش رو پولی کنه و ابتدا تبلیغاتی در این خصوص کرد و بعد فیدخوان من شروع شد از پر شدن از پستهایی که وقتی روشون کلیک میکردی میگفت شما الان اجازه دسترسی به این قسمت رو ندارید. پیش خودم چندباری سبک سنگین کردم که آیا ارزشش رو داره که برای خوندن این مطالب هزینهای پرداخت کنم و بعد پیش خودم میگفتم که خوب چرا اینقدر پرداخت هزینههای فرهنگی برات سخته و از این درگیریهای ذهنی. این ماجرا تقریبا دو هفتهای ادامه داشت و من مرتب پستهایی با تایتلهای جذاب میدیدم که امکان دسترسی بهش رو نداشتم. اگر هم میخواستم برفرض عضو بشم امکانش وجود نداشت چون هنوز امکان سایت این امکان رو نداشت. خوب این مثل این میمونه که شما یک چیز بسیار جذاب رو هی بیاری به یه نفر نشون بدی بعد بگی دلت بسوزه تو از اینها نداری. حالا بشین تا بعد من اینها را بهت بفروشم.
نتیجه اینکه یک روز که خیلی اعصاب نداشتم رفتم یه کامنت برای خانم معلم موفقیت گذاشتم و گفتم که این کار شما اصلا حرفهای نیست که برای امکانی که هنوز توی سایتتون وجود نداره اینقدر تبلیغ میکنید و فیدخوان منی که در روز شاید نیم ساعت هم وقت ندارم که فیدهام رو چک کنم رو با مطالبی پر میکنید که امکان استفاده ازش رو ندارم. و من متأسفم که مجبورم فید شما را از فیدخوانم حذف کنم و در عین حال نوشتم که من شما را معلم حرفهای نمیدونم چون این کار غیرحرفهای رو انجام دادید.
فرداش ایمیلی از خانم معلم موفقیت داشتم با لحن تمسخرآمیز و با این خبر ناگوار که من رو از لیست دریافت خبرنامه حذف کردند و متأسفند که حتی همون دو مطلب بسیار کاربردی و مهم در بین 14 مطلب غیر کاربردی به دست من رسیده! در ضمن کامنت من در سایت هم اصلا تأیید نشده بود و در واقع کاربر من کلا پاک شده بود!
حالا خوب میشد فهمید که در یکی از کارگاههای ایشون که در مورد نحوه برخورد با منتقدین بود چه برخوردی صورت میگیره. خوب نتیجهای که از این بحث گرفتم این بود که حق با نویسنده کتاب بیشعوری بود. معلمین موفقیت آدمهای بیشعوری هستند!
پینوشت: صبر فایدهای نداشت. هنوز عصبانیم!