دلهرهها...
يكشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۱۷ ق.ظ
امروز بیست مرداد 92. هوا خیلی بهتر بود امروز. صبح حتی یه کوچولو سردم شد! بعد از مدتها حس کردن سرما خیلی خوب بود اما زودی کمرم درد گرفت. جهت ثبت در تاریخ نوشتم.
همچنان در حس کردن حرکات نینی جان مشکل دارم. بزرگترین مشکلم هم این هست که نمیتونم به این نتیجه برسم که آیا این نینی بود یا چیز دیگه. راستش رو بگم خیلی دلهره دارم و دائم سناریوهای بدبد توی ذهنم مرور میشه اما سعی میکنم بیخیال باشم. یه دلیل عمدهی نگرانیام اینه که با اینکه الان بیست هفته شدم اما جمعه مامان نتونست با گوشی مامایی و گوشی طبی صدای قلبش رو بشنوه. دیگه باید بشه نه؟ تا حالا فقط با داپلر شنیدم صدای قلبش رو. از حالا دارم برای سه هفته دیگه که نوبت دکتر دارم لحظهشماری میکنم. میدونم که میشه برم درمانگاهی جایی و صدای قلبش رو بشنوم اما دلم نمیخواد هی به این دلهرهها و نگرانیها بها بدم. چون اون وقت هفتهای یه بار باید راه بیفتم برم. خدایا. به خودت میسپارمش. و لطفاً یه کاری کن که بیشتر و محکمتر و واضحتر تکون بخوره. خواهش میکنم.
مشکل دیگهای هم که دارم گلاب به روی همه خوانندگان یبو***ست مزمنه! خدا میدونه چقدر میوه و سبزی و انجیر و آلو و از این چیزها خوردم این چند روز اما نه تنها افاقه نکرده بلکه اوضاع رو بدتر هم کرده! میدونم مال کمبود پیادهرویه. اما هوا گرمه. گررررم!
دو سه روزیه که به طور واضحی حالم بهتره. از اون خستگی و کسالت و کرختی که سه جهار ماهیه همش همراهمه خبری نیست. اینم یه دلیل دیگه برای نگرانی! همش به خودم میگم نکنه نینی جان چیزیش شده که من حالم خوبه؟! خدایاااااا!
۹۲/۰۵/۲۰