چندگانه
شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۵۳ ق.ظ
1- جاری شماره چهار من دو سال پیش بچهدار شد (برای بار دوم). جاری شماره چهار شاغله و تهران زندگی میکنه. دور از خانواده و بستگان. نه ماه مرخصی زایمان را طی کرد و رفت سر کار. همه نگران بودند که با دو تا بچه توی شهر غریب چکار میکنه. یادمه ازش پرسیدم خیلی سخته؟ کاش بهت مرخصی بیشتر میدادند. با خنده گفت نه بابا. من وقتی میرم سر کار تازه وقت استراحتمه. دوست دارم برم سر کار.
این روزها خوب میفهمم چی میگفت. منم روزهایی که مییام سر کار روزهای استراحتمه. نه اینکه بگم سر کار تنبلی میکنم و کار نمیکنم و اینا، منظورم رو فکر کنم همه مادرها میفهمند. وقتی مییام سر کار وقت دارم که به روش خودم زندگی کنم. وقتی تشنمه آب بخورم. وقتی گرسنهامه غذا بخورم، اونم مثل آدم و انسان، نشسته روی صندلی و با آرامش. و از همه مهمتر (با عرض معذرت و گلاب به روتون) موقع نیاز با آرامش و خیال راحت برم دستشویی! یادمه یه موقعی نویسنده
وبلاگ روزهای مادرانه
نوشته بود آخه این بچهها چه دشمنی با دستشویی رفتن مادرها دارند که تا مادره میره دستشویی شیون و زاریشون به آسمانه. اگه کسی جوابش رو فهمید به من هم بگه.
2- این روزها دارم به خودم برمیگردم. بیشتر از یک سال از خودم خیلی دور بودم. فقط یه زن باردار بودم که خیلی از کارهای مورد علاقه خودم رو نمیتونستم انجام بدم. حالا دارم جبران میکنم. اول از همه این که میتونم متنوع لباس بپوشم. خدا میدونه اون حدود چهار ماهی که پارسال یک مانتو و شلوار و کفش پوشیدم چقدر برام خسته کننده بود! چقدر متنوع لباس پوشیدن لذتبخشه.
دیگه اینکه دارم پیادهروی میکنم. هر وقتی که بتونم. از همه فرصتها استفاده میکنم. خیلی خوب و لذتبخشه.
دارم ورزش هم میکنم. مرتب که نه. اما هر وقت که بتونم روزهای زوج ساعت نهار میرم ورزشگاه محل کار و ورزش میکنم. نمیگم کیف میکنم چون دروغگو دشمن خداست. بعضا به زور میرم. اما خوب، خوبه دیگه.
کتاب هم میخونم. هر چند کم. فقط توی سرویس مسیر برگشت از محل کار به خونه .
3- یه مقداری بیماری خرید گرفتم. همش یا میرم خریدهای سوپرمارکتی میکنم یا میرم سراغ فروشگاههای اینترنتی. این فروشگاههای اینترنتی هم که بد بلایی هستند. فعلا گیر دادم به
بامیلو
! آخه نامردها هی کوپن تخفیف میدن! همه (مامان، بابا و همسرجان) هم هی بهم نق میزنند که دارم ولخرجی میکنم. اما خوب! بعد از بیشتر از یک سال خرج نکردن من باید اجازه داشته باشم دو سه ماهی ولخرجی کنم. مگه نه؟! تازهاشم خرید درمانی برای روحیه آدم خیلی خوبه. البته خودم هم دارم یواش یواش به این نتیجه میرسم که باید یه کمی ترمز رو بکشم!
4- بزرگترین تفریح این روزهام هم گشت زدن توی
این سایت
و خوندن رسپیهاشه. یه عالمهاش رو هم سیو کردم اما هنوز چیزی درست نکردم. عملاَ پسرجان اجازه نمیده من روزی بیشتراز یک ساعت توی آشپزخانه باشم. اما به امید روزی که بتونم فعلاَ دارم دستورهایی که عکسهای هیجانانگیز دارند رو سیو میکنم. نمیدونم چه عاملی باعث میشه اینقدر برام جذاب باشه این سایت. نویسندهاش یه خانم امریکایی ساکن فلوریداست با یه خانواده شلوغ (چهار تا بچه که سه تاشون رو به سرپرستی قبول کرده) که سعی میکنه غذا در حجم زیاد درست کنه و در عین حال اقتصادی (اطلاعاتم ممکنه غلط باشه چون سریع میخونم تا حدودی که یادم بود رو نوشتم). جالبه. چیزهای خوشمزه و خوش عکسی هم درست میکنه. ضمن اینکه خودش هم به دلیل یه مشکل تیروئید (اگه اشتباه نکنم) رژیم گلوتنفری داره. البته رسپیهای گلوتنفری رو توی
این یکی وبلاگش
میذاره اما خوب اینجا هم بعضا رسپیهای گلوتنفری داره. کافیه یه پست جدید بزاره تا من برم توی سایتش و بعد غرق بشم توی لینکهایی که از آرشیوش گذاشته. کی بود گفت آذردخت کار نمیکنه؟
5- داریم به یک سالگی پسرک نزدیک میشیم. وای که تو این یک سال چهقدر حسهای مختلف و بعضا منتاقض و جدید را درک کردم. مادر بودن خیلی خیلی خیلی سخته و در عین حال شیرین. ولی سختیاش از شیرینیاش خیلی بیشتره
۹۳/۰۹/۱۵