از غبطههایی که میخورم...
يكشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۳۸ ق.ظ
من مدرسه که میرفتم انشاهای خوبی مینوشتم. چند باری معلمها انشا میگفتند که دفتر انشای خودم رو بهشون بدم که یادگاری نگه دارند. البته اثر هنری خلق نمیکردمها! اما به نسبت یه بچه ده دوازده ساله خوب مینوشتم.
این شد که بنده در این توهم قرار گرفتم که خیلی نویسندهام! از راهنمایی تا دبیرستان دفترچه خاطرات داشتم و توی اونها مینوشتم. از وقتی که رفتم دانشگاه و بعدا سرکار و... دیگه نوشتن رو گذاشتم کنار. اما همچنان توهم نویسندگی باهام همراه بود. یکی دوباری وبلاگ زدم و هی حذف کردم. آخریش هم که بلاگ اسپات بود و رفت توی سایهها. اون وبلاگم رو هنوز دوستش دارم. اگر وقت کنم چند تا از مطالبش رو مییارم اینجا. اما برای نوشتن مطلب توی اون خیلی بالا و پایین میکردم. کلی فکر میکردم و زیر و رو میکردم. اصلا دلم نمیخواست روزانهنویسی بکنم. دلم میخواست اثر هنری خلق بکنم. نتیجه اینکه ماهی یک بار هم توش پست نمیگداشتم.
تا رسیدم به این وبلاگ که خیلی دوستش دارم. روزانهنویسیه اما خاطرات روزهای مهمی رو توش داره.م اما این وبلاگ بهم یه چیزی رو ثابت کرد. اینکه اصلا هم نویسنده خوبی نیستم! خودم اصلا از نوشتههام راضی نیستم. خیلی وقتها موضوع سررشته نداره. هی پرت و پلا میشه. نوشتهها یکنواخت نیست. مثلا همین نوشته رو بیبینید. چقدر از این شاخه به اون شاخه پریدم؟
نمیتونم کوتاه و مختصر بنویسم. همش رودهدرازی میکنم. خلاصه که نوشتههام خیلی ایراد دارند. خیلی فاصله دارند با اون ایدهآلی که توی ذهنم دارم از نوشتن. یکی از معدود مقولاتی که من توشون حسودم قلم نویسندگیه. واقعا غبطه میخورم به حال اونهایی که اینقدر قشنگ مینویسند.
مثلا آیدای پیادهرو هر پستی که میذاره به نظر من شاهکاره. خیلی کم پیش مییاد که از یک پستش خوشم نیاد.
خرس هم همینطور. البته تازگیها خیلی افت کرده. اما قبلا واقعا شاهکار مینوشت. اون روزهایی که مهندس خسته بود و زندگیاش به سامانتر بود که دیگه نگو!
کسری هم همینطور. حالا که دیگه خیلی دیر به دیر مینویسه و دیگه به اون خوبی اون روزها نیست اما زمانی که با خانم سا دوست بود و در قند قزلآلا رو مینوشت خیلی عالی بود.الان دیدم انگار هیچ کدوم وبلاگهاش دیگه در دسترس نیست. حیف....
گلمریم هم از اونهاییه که هر بار مینویسه من رو شیفته میکنه. هر بار با خودم میگم چطوری مینویسه که اینقدر خوبه. چکار کرده که از دل این سادگی اینقدر خوب در اومده. یعنی اگر بخوام یه مثال زنده برای درک سهل ممتنع بزنم گلمریم بهترین مثاله. پینوشت 1: اینکه من از این وبلاگها اسم بردم به این معنی نیست که فقط اینها جذاب و جالب مینویسند (مینوشتند). سبک نوشتن اینها یه جوریه که برام رشکبرانگیزه. یعنی دوست داشتم خودم هم میتونستم اینطوری بنویسم. اگرنه اگر اسم وبلاگشون توی فیدخوان بولد بشه در کنار یه وبلاگ دیگه شاید اول اون وبلاگ رو بخونم. من خیلی وبلاگ دارم توی لیستم. همشون رو هم دوست دارم که اضافه کردم. اما اینها نوشتنشون یه جوریه که من دوست داشتم اونجوری بودم. خدا رو شکر که همشون هم فیل توشون هوا شده و به غیر از فیدخوان به هیچ روش دیگهای بهشون دسترسی نیست.پینوشت 2: نظم و ترتیب و حرفهای بودن شفطیبه هم برام رشکبرانگیزه. اگر بخوام یه وبلاگ آشپزی و یه مرجع خوب معرفی کنم قطعا و فقط شفطیبه است. واقعا خوش به حالش.پینوشت 3: چه اعجازی داره این اسفند! باشگاه ورزشی داره از شدت مشتاقان ورزش میترکه. دوستانی که میخوان یک ماهه خودشون را چاق و یا لاغر کنند! خلاصه که دیگه نوبت هیچ کدوم از دستگاهها به ما نمیرسه! راستی اگر یه روز شنیدید که آذردخت را به جرم قتل دستگیر کردند بدونید یه دونه از این ریقونههایی که به قصد چاق شدن مییان باشگاه رو کشتم! آخه یکی نیست به اینها بگه بابا راه چاق شدن باشگاه اومدن نیست؟ راهش خوردنه و اینکه از خوردن لذت ببرید!
۹۳/۱۲/۰۳