پسرکم ترک کرد!
امروز بدجوری هوس نوشتن کردم. سرم خیلی شلوغه اما دلم میخواد بنویسم. حتما علتش هوای بهاری این روزهاست. بهار فصل نوشتن منه. همش دلم میخواد بنویسم.
از پسرک بگم که خیلی خوب با فراق مه مه جونش کنار اومد. البته بعد از نزدیک به سه هفته هنوز هم بعضی وقتها فیلش یاد هندوستان میکنه و طلب مه مه میکنه اما نه خیلی زیاد. غذا خوردنش به نحو چشمگیری بهتر شده و یواش یواش داره شبیه آدمیزاد میشه (دقت کنید که یواش یواش اگر نه که هنوز خیلی با آرمانهای من فاصله داره!). هفته اول خیلی سخت گذشت. حسابی لاغر شد و بداخلاق و همه هم شروع کردند به سرزنش کردن که چرا این کار رو کردید. مسئولین مهدکودک هم خیلی ایراد گرفتند چون پسرک اونجا بداخلاق شده بود و یکی از بچهها رو هم گاز گرفته بود (البته این روایت مهدکودک بود. من ندیدم اون بچه چه اتفاقی براش افتاده بود اما دست پسرک خودم که از جای گاز اون یکی زخمی بود.). مامان هم میگفت که اشتباه کردی و حالا زود بود و باید میگذاشتی توی عید این کار رو میکردی. همکارها هم همین رو میگفتند و من خیلی ناراحت بودم. اما خدا رو شکر پسرک شجاع و قوی من این بحران رو پشت سر گذاشت و الان هم خدا روشکر داره یواش یواش وزن از دست رفته رو دوباره به دست میاره. کمکم داره میانوعده رو جایگزین شیر میکنه. چالش فعلی اینه که شیر رو به یه نحوی توی برنامه غذاییش بگنجونم. شیر ساده توی لیوان رو خوب نمیخوره. اما اگه توی پاکت باشه و با نی چرا. شیرکاکائو خیلی دوست داره که من نمیخوام زیاد بهش بدم. بستنی دوست داره و دنت. شیر موز خیلی دوست نداره. با کورن فلکس توی شیر اصلا رابطه برقرار نمیکنه. فعلا دارم دنبال میانوعدههای سالم میگردم که این حجم شیرینی و شکلات خوردنش رو کم کنم. میوه هم فقط موز رو درست مثل آدم میخوره. به بقیه میگه توووووورش! همچین لب و دهنش رو هم کج و کوله میکنه که نگو!
تحول دیگه این بوده که خودش تصمیم گرفته که بره توی تختش بخوابه. البته ما هم تبعید شدیم به اتاق ایشون و ما رختخواب میاندازیم پایین تخت پسرک و ایشون هم تا خوابشون ببره ده دفعه ما رو چک میکنند و کلی حرف میزنند از اون بالا و توی شب هم از توی تخت با من حرف میزنه تا مطمئن بشه من هستم. امیدوارم یواش یواش اجازه بده که ما هم بریم توی تخت خودمون بخوابیم چون توی اتاقش جا خیلی تنگه و ما حسابی له و لورده میشیم تا صبح.
خوان بعدی گرفتن پوشک هست که فکر نمیکنم حالا حالاها بشه روش کار کرد چون هیچ آگاهیای نداره در موردش هنوز.
خودم هم سر کار سرم حسابی شلوغه. مطمئنم که آخرش مرخصیهام میسوزه! همکارها هم باهام همکاری نمیکنند متأسفانه.
وضعیت خونهام خیلی درامه و حسابی کثیفه و احتیاج به یه خونه تکونی اساسی داره.
از لحاظ روحی هم خیلی خستهام و دلم کلی گردش و تفریح میخواد. اما نه وقتش هست و نه همسرجان پایه است فعلا.
مطمئنم که خیلی چیزها میخواستم بنویسم اما حالا یادم نمییاد! فعلا همین پست خبری کافیه.