شرح ایام کرونا
خوب نمی دونم کار عاقلانهای هست که دوباره بنویسم یا نه.
اصولا من در دو حالت یاد اینجا میافتم. یا حالم خیلی خوب باشه یا خیلی بد. خوب الان در یکی از پایینترین حال و احوال از نظر روحی هستم و اصلا حال خوبی ندارم. واسه همین یاد اینجا افتادم.
خوب، از آخرین بار که نوشتم خیلی اتفاقات افتاده، از توی فامیل ۴ نفر را از دست دادیم که عزیزترین و جوانترینشون دایی نازنینم بود که به خاطر کرونا از دست رفت. دوران بیماری و بستری شدنش و بعد درگذشتش سختترین دورانمون بود.
خودمون توی آبان خانوادگی کرونا گرفتیم و این دفعه دیگه مطمئن هستیم که گرفتیم و هندل کردن چهار تفر بیمار بدون کمک خیلی سخت بود. تجربهی عجیبی بود. من به ترتیب بدن درد خفیف، سردرد شدید، خارش پوستی و از دست رفتن بویایی داشتم. پسرچه تب کرد و تا یه مدتی هی می گفت این بوی چیه؟! پسرک یه کمی لرز کرد و کمی سرفه. و همسر همون علایم من را به همراه درگیری خفیف ریه. خانواده همسر هم همه مبتلا شدند و خدا رو شکر به سلامت گذروندند. اما پدر شوهر بعد از درگیری دچار یک شیب تند در آلزایمرش شد و الان خیلی اوضاعش خوب نیست.
از توی شهریور هم که درگیر مدرسهی پسرک بودیم. با توجه به شرایط کاری من و عشق خودش به مدرسه رفتن، اولش اصرار داشتیم که اگر کلاسها حضوری برگزار شد بره که خوب اصرار اشتباهی بود. البته خوب من نمیدونستم که توی پاییز دوباره شرایط قرنطینهای می شه و دورکاری برقرار می شه و خوب همین استرس که با سرکار رفتن تمام وقت من درس خوندن اون قراره چطوری باشه خیلی برام نگران کننده بود. استرسی که اون دوران ما و پسرک تحمل کردیم غیرقابل وصف بود و عملا باعث داغون شدن روحیهی خودمون و اون شد و یه مدتی دچار حملات اضطرابی شده بود و مجبور شدیم براش دارو شروع کنیم. دوران سختی بود که تقریبا گذشت. به آنلاین درس خوندن هم عادت کرد و عادت کردیم. الان دوستهاش مثل همکلاسیهای خودم هستند و خیلی بامزه است طی کردن این مسیر همراه اونها. البته محل کارم هم خیلی باهام همراهی کرد و هم سر جریان دورکاری و هم سر جریان کرونا گرفتنمون خیلی باهام کنار اومدند. اما راستش الان از نظر روحی برای سر کار اومدن بیانگیزهترینم. واقعا بعد از این اوضاع یه ریکاوری روحی مفصل نیاز دارم.
پسرچه را هم کامل از شیر گرفتم. هر چند که هنوز هر چند وقت یک بار فیلش یاد هندوستان میکنه اما خوب تموم شد دیگه. حالا فاز بعدی از پوشک گرفتن هست که خوب نیاز به یک اوضاع روحی استیبل داره که شاید عید برم تو کارش.
اتفاق مهم دیگه اینکه عمه شدم و داداشم صاحب یک پسر کوچولو بامزه شد که خیلی دوستش دارم.
دیگه اینکه ماشینم را فروختم، ماشین همسر را عوض کردیم و کلی ضرر کردیم در فرآیند تعویض که مهم نیست.
دیگه اینکه در اثر الکل کاری گوشیم عید خراب شده بود که عوضش کردم و هفته پیش پسرچه زدش زمین تاچش شکست و رفته تعمیر و گفتند اگر تعمیر بشه ۳ میلیون خرجشه.
برای فراهم کردن مقدمات تحصیل در منزل آقای پسرک هم حدود ۱۰ میلیون هزینه کامپیوتر و میز و صندلی شد که فدای سرش اما خوب چقدر همه چیز گرون و اافسرده کننده است و چقدر حقوق های ما پیش مخارجمون مسخره است.
خلاصه که همه چیز دست به دست هم دادند که من داون باشم و برای اولین بار در عمرم شروع کردم به خوردن داروی ضد افسردگی. اوایل خیلی خوب اثر کرد و واقعا حالم خیلی بهتر شده بود اما جدیدا دوباره ریختم به هم و فکر کنم باید قرصم را عوض کنم.
یه مدت هم که سرگرم انتخابات امریکا و حواشیاش بودیم که اونم گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد برای ما. سرگرمی بعدی هم انتخابات خودمونه که ببینیم دوباره چه معجزهای میخوان برامون رو کنند.
باز هم شکر که جسممون تا حدودی سلامته. زنده موندیم لااقل. انشالله که این روزهای سخت میگذره.
امروز پنجم اسفند اسپندار مزگان روز بزرگداشت مقام زن ایرانی است این روز باستانی را به شما وبانوان عزیز کشورم تبریک عرض می کنم🌺🌹