مصائب تابستانه
بیشتر از یک ماه از تغییر ساعت کاری به 6:30 برای ما و 6:00 برای همسرجان گذشته و من هنوز نتونستم به این ساعت عادت کنم. هر روز کسر خواب دارم و به زمین و زمان فحش میدهم. واقعا حجم حماقت اینها غیرقابل باوره. خوب وقتی نمیتونید منابع را تامین کنید بیخود میکنید ساعت را تغییر نمیدهید. مگر کارمندها آدم نیستند که هر طرح احمقانهای که به ذهنتون میرسه روی ما پیاده میکنید؟ خداوندا! بچههای طفلکی هم که مثلا الان تابستونشون هست و باید بخوابند, روزها ساعت 5:30 باید بیدار بشند چون گرفتار ما هستند. تف به روح پدرتون از بالا تا پایین!
به طبع کمبود خواب, اخلاقم هم حسابی شخمی هست هر روز. طی این مدت چند تا اصطکاک اساسی با همکارها پیدا کردم که اگر خود عادیم بودم زیرسبیلی در میکردم. کلا حفظ انگیزه و کیفیت کار توی این روزها خیلی سخت شده. گرمای غیر قابل تحمل سر کار هم مزید بر علته.
چیزی که این روزها در همهی سطوح مدیریتی احساس میشه, اینه که خود مسئولین هم نمیدونند چه خاکی میخوان به سرشون بریزن. از یک طرف یه عده بیسواد فسیل راس امورند, بعد برای سطوح میانی هم یک عده جوون پرادعای بیسواد (نخبههای عر*زشی) را آوردن سر کار که اونها بدتر دارن گند میزنند به همه چی (نمونه اش عبد*الما*لکی و بذ*رپاش). خلاصه که اوضاع آنچنان بلبشویی هست که خدا میدونه. مملکت هم که روی هوا, هر روز یه تز و تئوری شخمی جدید از خودشون در میکنند و زندگی همه را به فنا میدهند.
خلاصه که این روزها اعصاب درست و درمون ندارم و به زور قهوه خودم را میکشم در طول روز. کسی اگه خودش را دوست داشته باشه نباید دم دست من پیداش بشه :)
کاملا درک میکنم ، وضعیت بدیه نمیدونم تا کی قراره ادامه دار باشه:/