هفته گذشته تولدم بود. سی و هشت ساله شدم. یک مشکلی پیدا کردم که توی ذهنم سنم از سی و چهار بالاتر نمیره. هر کسی ازم سنم را بپرسه اگر بی هوا جواب بدهم میگم سی و چهار. برای عدد درست باید حساب کتاب کنم.
گوشی موبایلم به عنوان هدیه تولد خراب شده و شارژ نمی شه. دفعه سومه که این مشکل را پیدا می کنه. امروز گوشی ندارم. قشنگ حس میکنم یک دستم نیست. بدجوری به گوشی وابسته شدم. هر کاری بخوام بکنم به گوشی گیره. تازه مشکلات فیلترینگ هم اضافه شده و مثلا الان به واتزاپ روی کامپیوتر دسترسی نداریم که لااقل یه بخش از کارهامون انجام بشه.
هر بار یک مشکلی برای یکی از وسایل پیش میاد و دچار استرس تعمیر و جایگزینی اش میشم, حسابی اعصابم خورد میشه. بابت اینکه من, به عنوان یک نفر که 15 ساله داره تماموقت کار میکنه, چرا باید بابت تعویض گوشیم دچار نگرانی بشم؟ یا چرا بعد از اینکه اولین حقوقم را دادم لپتاپ خریدم, هنوز برام خیلی ساده نباشه که بخوام لپتاپم را عوض کنم؟ واقعا این احساس عدم امنیت روحیه ما رو داغون میکنه. انگار همش روی یک تردمیل داری میدوی که نه تنها به جایی نمیرسی, تازه هی عقب عقب هم حرکت میکنی. یادمه ده سال پیش, داشتم برای خودم برنامهریزی می کردم که به عنوان گوشی بعدی یک سری نوت سامسونگ بخرم. اون موقع کاملا در دسترس و منطقی به نظر میومد و هنوز اوضاع اینطوری نبود. الان هر چقدر هم با خودم صحبت میکنم و میگم تو ارزشت بیشتر از این حرفهاست, نمی تونم خودم را راضی کنم که 50 میلیون بابت گوشی خرج کنم.
این غیرعادی زندگی کردن در دنیای عادی تا کی میخواد برای ما ادامه داشته باشه؟