کیه کیه در میزنه؟!
شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۰۳ ق.ظ
نینی جان داره بزرگ میشه. این را از روی سایز شکم قلمبهام به خوبی میشه حس کرد. دقیقاً بزرگ شدن هفته به هفته شکمم رو میتونم حس کنم. مانتویی که هفته پیش اندازهام بود این هفته دیگه نمیشد بپوشمش!
پنجشنبه آخر شب برای اولین بار دیدم که شکمم بر اثر لگدهای نینیجان تکون خورد. خیلی حس بامزهای بود. خوب حالا دیگه جابهجا شده و اومده بالاتر و شاید به همین خاطر تونستم ببینمش. البته توی یه پوزیشن خاص یعنی حالتی که پاهامو دراز کرده باشم و خودم لم داده باشم اونوقت یه دست یا یه پای کوچولو میخوره به یه جایی اطراف نافم و بعد قلمبی مییاد بالا! خیلی حس عجیبیه. صبح جمعه بعد از صبحانه بازم تکرار شد و منم زودی همسرجان رو صدا کردم و اونم اومد و دید و کلی ذوق کرد و البته بعدش تازه رفت توی فکر و گفت انگار واقعنی دارم بابا میشم! انگار تا حالا موجود بودن و زنده بودنش رو درک نکرده بود! بعد هم یه سئانس بعد از خوردن بستنی توی خونه مامانم اینا برای اونها این برنامه را با نینی جان اجرا کردیم و کلی خندیدیم! مثل اینه که داره در میزنه و یه کاری داره. وقتی این کارو میکنه باهاش حرف میزنم و میگم جانم مامان جان؟ چیکار داری عزیزم. (:
خدایا این نینی جان را برای من حفظش کن. خدایا تو خودت بندههات رو خوب میشناسی و میدونی که من طاقت از دست دادنش رو ندارم. خدایا خودت برام حفظش کن. خواهش میکنم!
توی آپارتمان ما یه واحد توی زیرزمین ساختن که یه جور سوئیته. بعد این واحد مال یه آقاییه که اصالتاً مال شهر ماست اما از بچگی تهران بوده ظاهراً. بعد این آقاهه ظاهراً خیلی پولداره. توی کار آهن و این چیزهاست و خلاصه پولش از پارو بالا میره. بعد این آقاهه با یکی از همسایههای ما که آدم متدینیه و کاروانهای زیارتی کربلا و سوریه داره خیلی دوسته. خلاصه که این آقای پولدار، هر سال توی ماه محرم پنج شب مراسم عزاداری توی خونه ما برپا میکرد و اقوامش که ساکن شهر ما بودند و دیگران میآمدند و روضهای خونده میشد و شامی هم داده میشد. موقعی که ما این خونه رو خریدیم بهمون گفتن که اینطوریه و ما هم مخالفتی نداشتیم. اما یه سری از همسایهها خیلی مخالف بودند و هستند و اون اولی هم که ما اومدیم سعی کردن مارو شانتاژ کنند که بریم اعتراض کنیم اما خوب واقعاً این موضوع اونقدرها هم آزاردهنده نبود. به غیر از اینکه باید ماشینها رو بیرون پارک میکردیم و خوب خونه یه کمی شلوغ بود و رفت و آمد سخت. اما خوب واقعاً چیز مهمی نبود. تا اینکه دیگه جر و بحث اون همسایههای مخالف حسابی بالا گرفت و ظاهراً قراره از سال دیگه این مراسم برگزار نشه. توی دو سال گذشته که ما اینجا بودیم این آقای پولدار فقط زمان برگزاری روضههاش میاومد اینجا و کاری هم به کسی نداشت به غیر از اینکه هی شبها بعد از روضهها برای مردها خالی میبست و لاف میاومد از پولهایی که داره و کارهایی که کرده و ... و آقایان ساختمان هم پشت سرش بهش میگفتن حاجآقا لافی! اما الان یه هفتهای هست که اومده خونه ما و یک هنرنمایی جدید رو کرده و اون اینکه صبح و ظهر و شب، بوی تند و شدید تر***یا****ک خونه رو برمیداره و به صورت مشخص از زیرزمین به بالا تنوره میکشه! ظاهراً حاجآقای ما از قبل هم از این سوابق داشته و ظاهراً ترک کرده بوده و الان دومرتبه شروع کرده. اما اینکه چرا این هنرنمایی را آورده واسه ما همشهریهای بینواش رو میکنه من نمیدونم. خلاصه که مکافاتی داریم از دست این حضرت آقا. ماشاالله عملش هم بالاست و چند نوبت در شبانه روز ما رو مستفیض میکنه. تازه بعدش هم میزنه زیر آواز و از این آوازهای روضهای میخونه. خلاصه که داستانی داریم بیا و ببین! حالا خدا رو شکر من بد ویار نیستم اگر نه خیلی سختم بود چون ما طبقه اول هم هستیم و خیلی بو مییاد بالا. فقط من نگرانم یه وقت نینی جان مع***تاد نشه! کاش زودتر شرشو بکنه از اینجا بره مردک پررو!
۹۲/۰۵/۲۶