فقط کاش خودمو چشم نزنم!
سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۱، ۰۶:۱۱ ق.ظ
هورا هورا! تعطیل شدیم. عید را میگم. تا 15 فروردین تعطیلمون کردن بدون کسر از مرخصی! بسیار عالی!
خوب من الان پر از انرژیام و مطابق همه کسانی که در آستانه یک همچین تعطیلاتی قرار میگیرند دارم مثل چی برنامهریزی میکنم که چه کارهایی نکنم توی این دو هفته. میدونم هم که از این خبرها نیست. خوب همه ما تا به این سن که رسیدیم حسابی گرگ باروندیدهایم و میدونیم برنامهریزیهایی که برای عید و تعطیلات انجام میشه یهدونهاش هم اجرایی نمیشه و خلاصه هزار وعده خوبان یکی وفا نکند حافظا!!
تا الآن برنامههایی که ریختم عبارتند از
1- هر روز ورزش کنم!
2- غذاهایی که وقتگیره و دوست دارم که درستشون کنم اما تا حالا فرصت نکردم رو درست کنم.
3- مهمونی بدم.
4- استراحت کنم. کلی بخوابم.
5- برم بیرون و پیادهروی و جاهایی که دوست دارم برم پیاده و بگردم رو برم.
6- برم اون لوازم قنادی شیکه توی اون خیابون دوره و دو سه تا قالب خفن کیک بخرم!
.....
بدیش اینکه که همسرجان تعطیل نیست و من هم عذاب وجدان میگیرم که تنهایی این همه خوش بگذرونم! البته بنده به این نکته توجه دارم که شاید 30 درصد این برنامهها هم اجرا نشه اما از قدیم گفتن که وصفالعیش، نصفالعیش. یعنی الان هی دنبال یک فرصتی هستم که بشینم و به این تعطیلات فرخنده فقط فکر کنم!
نکته دیگر اینکه بنده یک خبطی کردم و یک کلام به این همسرجان گفتم که هوس کردم شیرینی عید را خودم درست کنم. من بارها خودم را از درمیان گذاشتن برنامههای ذهنی خودم (که شاید خیلیهاش به مرحله عمل نرسند) با همسر جان پشیمان شدم و بعد دوباره این اشتباه رو تکرار کردم! آقا ما یک کلمه در اومدیم به این همسرجان گفتیم که جو پخت شیرینیجات کل وبلاگستان را گرفته و دوستان در حال پخت شیرینی عید هستند و منم دوست داشتم -دقت کنید: دوست داشتم نه اینکه دوست دارم- که این قدر وقت داشتم که میتونستم شیرینی عید را خودم بپزم که همسرجان هم گرفت و چسبوند که درست کن. من هم صددرصد بهت قول میدم که کمکت کنم و هر کاری داری برات میکنم. من هم گفتم باشه. خوب از اینجا نقش همسرجان در اطلاعرسانی به اقصانقاط آغاز گردید. هر جا رسیده و به هرکی تونسته زنگ بزنه اعلام کرده که همسر بنده میخواد امسال خودش شیرینی درست کنه. حالا من تا حالا چند بار شیرینی درست کردم؟ آفرین، هیچ بار!
من میخواستم یه امتحانی بکنم که اگه شد که چه بهتر، اگرم نشد بریم شیرینی بخریم و صداشم در نیاریم. اما اینطوری که همسرجان عمل کردن دیگه پام نوشته شد. هر چی هم بهش میگم بابا من که هنوز خونهتکونیام تموم نشده شیرینی پختنم کیلویی چنده میگه تموم میشه. تازه دیروز میگفت من این همه که میگم واسه اینه که بیفتی توی رودرواستی و مجبور شی درست کنی که منم پز زنم رو بدم!!!
دیگر دلمشغولی این روزهای من سبزه نازنینم است که از هولم یه ده روزی زود دست به کارش شدم و در نتیجه سبزه من دیروز به حالتی افتاده بود که سبزهها معمولاً سیزدهبهدرها دچارش میشن! دراز و بیقواره و هاشول پاشول! خوب در نتیجه رفتم دوباره گندم گرفتم تازه دیروز ریختم توی آب!
سبزه دوبار دوبار هم نوبره!
دلمشغولی بعدی بند و بساط هفتسینه که اونم خریدم اما هنوز آماده نکردمش و نمیدونم کی وقت کنم. آخه از بدبختی فقط یه روز مرخصی و دارم و یک سر و هزاران سودا.
همسرجان عزیز هم که پیرو خونهتکونی جمعه دچار کمردرد حاد شدند و حتی یه نشست و برخاست ساده را هم با هزاران آه و ناله انجام میدهند و گمان میکنم که دیگه نباید روی ایشون حساب کرد. خلاصه که بنده بسیار خوشحالم که اکنون در خدمت شما هستم.
اما همه اینها را ولش کنید. تعطیلات عید را بچسبید.
۹۱/۱۲/۲۲