ماه رمضان
چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۴:۳۵ ق.ظ
خوب به سلامتی و میمنت ماه رمضان امسال هم شروع شد. من همیشه ماه رمضان را خیلی دوست دارم. درست یادم نیست از کلاس اول دبیرستان یا سوم راهنمایی هم همه روزههام رو کامل گرفتم و سالهای قبل هم بالای بیست تاشو میگرفتم و خدا رو شکر خیلی روزه قضا ندارم. اما واقعاً این دو سه سال واقعاً روزه گرفتن طاقتفرسا شده. یعنی یه جورایی شکنجه شده. اینکه از ساعت چهار و نیم تا ساعت بیست و سی یعنی شانزده ساعت و بلکه بیشتر آدم آب هم نخوره اون هم توی این هوا واقعاً به نظر من برای بدن مفید نیست. توی زمستون که روزه گرفتن کاری نداره تازه کیف هم داره. از شش صبح تا پنج عصر کمتر از 11 ساعت و اونم توی هوای خنک تازه یه نظمی هم به برنامه آدم میده اما الان توی تابستون واقعاً سخته. من یادمه پارسال آخرهای ماه رمضون هرکی رو میدیدی رنگ و روش زرد بود و زار و نزار. به خصوص افراد مسن. من که از دیدن پدرشوهرم آخرهای ماه رمضون وحشت کردم. یادمه همسرجان هم کلی واسه باباش غصه خورد که چقدر پیر و نحیف شده که البته نصفش مال روزهها بود و بعد از ماه رمضون خیلی سرحالتر شدند. شما هم که این افراد مسن (به خصوص از قوم همسر جان من!) رو میشناسید که چقدر یکدنده و لجباز هستند و برای ثابت کردن تواناییشون به دیگران حتی حاضرند به بدن خودشون هم صدمه بزنند مبادا که یک نفر بهشون بگه پیر شدی.
امسال من روزه نمیگیرم. متأسفانه دو تا روزه قضا از پارسال هم موند که من بیهمتی کردم و نگرفتم و حالا موند به گردنم. همسر جان اما میگیره. من امشب را پابهپاش بیدار شدم. غذا براش گرم کردم و چایی دم کردم و میوه گذاشتم و بعد هم صبر کردم اذان شد و نمازم رو خوندم و خوابیدم. خدا رو شکر امشبش سخت نبودم. دلم میخواد همراهش بیدار بشم تا احساس تنهایی نکنه. ضمن اینکه این آقایون اگه به خودشون باشه رعایت نمیکنند و آب و میوه به اندازه کافی نمیخورند و بعد به بدنشون صدمه میرسونند. کاشکی همسرجان زیاد اذیت نشه چون خیلی گرمایی و عرقیه و بیآبی اذیتش میکنه. تازه از پنج تا برادر تا حالا متأسفانه چهارتاشون سنگ کلیه داشتن و همسرجان هم شدیداً در معرض ابتلاست و باید خیلی مراقب باشه.
امروز خیلی بدشانسی آوردم. تا حالا دوتا. تا خدا بقیه را ختم به خیر کنه! اول اینکه رفته بودم یه قمقمه برای ماه رمضون خریده بودم که توش آب بریزم بیارم سر کار که هنرنمایی کردم و دیروز آبش کردم گذاشتم فریزر و ظاهراً خیلی زیادهروی کردم و خیلی پرش کردم و صبح که رفتم سراغش با یک قمقمه ترکیده مواجه شدم! خیلی ضد حال بهم خورد چون حتی یک بار هم ازش استفاده نکرده بودم! دوم اینکه همسرجان گفت چون ساعت کارش دیرتر شده و در ضمن تصمیم داره که هر روز ماشین ببره منو میرسونه تا دم سرویس که اینقدر دیر کرد که سرویس رفت و من جا موندم! البته همسرجان طی یک اقدام انتحاری من رو رسوند تا دم در محل کار اما خوب کلی از بنزینهای عزیزش از دست رفت! اما دستش درد نکنه. خیلی فاز داد! اما یه سوتی دادیم و اون این که دم در که نگهبان اومد بپرسه کی هستی و چی هستی، صدای ضبط بلند بود و از شانس گند ما یک خانم هم داشت میخوند و نگهبان مثل برق گرفتهها دو سه قدمی رفت عقب و راهمون داد. یکی نیست بگه آخه مسلمونا روز اول ماه رمضون. همسرجان هم که کلاً با خواننده زن زیاد موافق نیست و به خاطر من چیزی نمیگه با لج ضبط را خاموش کرد و گفت خاموش کن این صاب مرده رو!!! خخخخخ.
این هفته کلاً هفته مزخرفی بود. وسط هفته یه اتفاقی سر کار افتاد که دلم نمیخواد خیلی بهش فکر کنم که دوباره یادم بیفته و من یه روز تموم داشتم به خاطر بیعدالتی که در حقم شده بود (مسئله مالی بود) گریه میکردم. البته الان که بهش فکر میکنم میبینم که یه کمی کولی بازی درآورده بودم! و فکر کنم که دوباره همه چی تقصیر هورمونهاست. البته نه اینکه حق نداشته باشم اما دیگه اینقدر هم ارزشش رو نداشت. بعد هم اون روز نینیجان کلی توی دل من تکون خورد و بمیرم الهی فکر کنم بچهام را خیلی اذیت کردم و الان خیلی پشیمونم. گوربابای هرچی کار و پوله! والله...
امیدوارم سختیهای این هفته تموم بشه و هفته بعد هفته خوبی باشه و ماه رمضون هم به خوبی و راحتی طی بشه.
۹۲/۰۴/۱۹