یه پست خالهزنکی!
شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۲۳ ق.ظ
چند روزیه یه حالت عجیبی دارم. بدیش اینه که نمیدونم دقیقاً چمه! یعنی بعضی وقتها حس میکنم که توی دلم خالی میشه و میره به سمت پایین و بعد شکمم سفت میشه به اندازه سه چهار ثانیه و بعد ول میکنه. خیلی خیلی نگران شدم. فکر میکردم اینا انقباضه و خدای نکرده داره ریسک زایمان زودرس. اما بعدش یه کمی شک کردم که اینا حرکات روده باشه چون من متأسفانه همچنان مشکل یبو**ست دارم و اوضاعم از اون لحاظ هم نرمال نیست. اما نمیتونم خیلی مطمئن باشم. خلاصه که دلهره جدیدم رو به شما معرفی میکنم! چهارشنبه کلی برای این مورد آبغورهگیری کردم چون دوباره توی خونه تنها بودم و استرس داشتم و کل پنجشنبه شب رو در این مورد کابوس دیدم و دوباره یه فصل هم عصر جمعه در این مورد آبغورهگیری کردم. هی هی!
چهارشنبه رفتیم دیدن یکی از همکارها که تازه زایمان کرده بود. این که رفتنمون چه داستانی داشت بماند! اصلاً اینقدر ما همکارها با هم مچ هستیم که خدا میدونه. سه چهار دفعه زمان رفتن را جابهجا کرده بودند تا رسیده بودند به این تاریخ. بعد اون زمانهای قبلی همه برای من بهتر بود اما برای اینکه برای دیگران جور نشد من هم به چهارشنبه رضایت دادم اما بعد که رفتیم دیدیم که همه اونهایی که هی تاریخ را عوض میکردند اصلاً هیچ کدوم نیومدند! حرصم دراومده بود. بابا شما که آخرش میخواید نیایید خوب هی برنامه دیگران را به هم نزنید. من مونده بودم آخرش این تاریخ برای کی خوب بود؟! رفتیم و یه نینی 25 روزه کوچولوی ناز رو دیدیم. این همکارم دو تا بچه داره که هر دو تا ناخواسته بودند! اولی که توی دوران عقد بود و خلاصه مجبور شد هولکی عروسی بگیره و دومی رو هم کاملاً ناخواسته. اما عوضش یه دختر داره و یه پسر و حالا دیگه با خیال راحت میتونه یه کار اساسی بکنه برای جلوگیری از ناخواستگی! نینیه همش خواب بود. اما میگفت حالا میخوابه و شبها بیداره. دوستش داشتم! بعدش هم همکارم یه عالمه داستانهای وحشتناک از فرآیند زایمان تعریف کرد. خودش سزارین شده بود اما میگفت اگه شجاعتش رو داری برو طبیعی. من که هنوز نتونستم تصمیم بگیرم. همسرجان مصراً میگه طبیعی اما من مطمئنم که ذرهای از فرآیند طبیعی خبر نداره و نمیدونه دقیقاً چه اتفاقی میافته! چون که دیروز که من و مامانم داشتیم در مورد زایمان طبیعی و بخیههای بعدش صحبت میکردیم با تعجب میپرسید که مگه بخیه هم میخوره؟! کجا؟! چرا؟! بله من الان از ایشون خیلی متشکرم که با این سطح علم و دانایی اینقدر اصرار دارند به یه مسئلهای! البته باز هم باید درود بفرستم به روح پرفتوح مادر همسرجان که در این زمینه هم اظهار نظرهای بسیاری دارند و یه دفعه جلوی خودم امر فرمودند که تو دیگه باید طبیعی باشی! بعد چهار تا عروس سزارینی! راستی تا هنوز توی این فازیم یه خاطره دیگه هم از ایشون بگم که ما تازه که ازدواج کرده بودیم ایشون هی میگفتند که باید زود بچهدار بشید و اینا. بعدش هی یواش یواش شروع کردند به اینکه اون یکی جاریم (یعنی زنعموی همسرجان) گفته که اسم نوهام رو به خاطر حاجآقای خدابیامرز (یعنی عموی همسرجان) گذاشتیم فلان چیز (یه ترکیبی از اسم عموی همسرجان با یه اسم دیگه. یعنی اسم نوه خدابیامرز را یه چیزی گذاشته بودند که یادآور اسم خدابیامرز باشه). پس حالا یکی از پسرهای من هم باید اسم بابای من (یعنی پدربزرگ همسرجان) رو بزاره روی بچههاش. یکی از نوههای دخترم هم باید فلان اسم را برداره که هموزن و هممعنی اسم منه (یعنی اسم مادر همسرجان)! خوب برادرهای همسرجان همه بچههاشون تکمیلند. فقط برادر چهارم یه بچه کم داشت و ما. مادر همسرجان هم میفرمودند که یا برادر چهارم اگه پسر شد باید بزاره و یا شما (یعنی ما). خلاصه که اونها بچه دار شدند و پسر بود و بعد هم ذرهای برای مادر همسرجان تره خورد نکردند و یه اسم بسیار مدرن (و البته زیبا) برای پسرشون انتخاب کردند و در نتیجه وظیفه زنده نگهداشتن یاد و نام پدربزرگ همسرجان که در همه فامیل به بداخلاقی و عصبانیت و کلی صفت بد دیگه معروف بود به دوش ما افتاد! اما متأسفانه من از اسم پدربزرگ همسرجان اصلاً خوشم نمییاد یعنی به نظر من برای بچه بسیار ثقیله و اصلاً هم امروزی نیست و تازه من دو سه نفر به اون اسم میشناسم که اصلاً دوستشون ندارم و تازه یکی از ضایعترین شخصیتهای معروف سینمای ایران هم همین نام رو یدک میکشه که من هر وقت میخوام مثال یه آدم لمپن رو بزنم از نام همین شخصیت استفاده میکنم! خلاصه اینکه از همسرجان اصرار و از بنده انکار. البته همسرجان ابتدا و در همان عنفوان عقد از این اسم به عنوان نام مورد علاقهاش نام برد و من هم از همه جا بیخبر و بدون اطلاع از امر ملوکانه مادر همسرجان مراتب مخالفت خودم رو ابراز کردم. خلاصه مادر همسرجان چند باری هی دستورش را صادر کرد و من هم یه بار بیرودرواستی گفتم اصلاً به نظر من درست نیست که اسم یک درگذشته در فامیل را روی یک بچه بگذارند و اون بچه احساس بدی بهش دست میده و کار درستی نیست. خلاصه اینکه مادر همسرجان فرمودند که حالا که اینطوره خودم یه پسر دیگه مییارم این اسم رو روش میذارم!!!!
بعد من باردار شدم ما یه اسم کاندید کردیم برای پسر و برای دختر هنوز به نتیجهای نرسیده بودیم که دیدیم مادر همسرجان هر جا ما هستیم با یه صدای بلند که ما هم بشنویم برای همه توضیح چندباره میگن که من فلان اسم رو دوست داشتم اما آذردخت خانم دوست نداشته پس من گفتم فلان اسم (اسمی که ما کاندید کردیم!) رو بذارین و اگه هم دختر شد همون اسمی که هموزن اسم خودشونه!
خوب من خیلی حساسیت به خرج ندادم اما خوب حالا که گفتن نینی جان پسره. حالا قراره ما اسمی که خودمون کاندید کردیم اما مادر همسرجان فکر میکنه که خودش کاندید کرده رو بزاریم! از من به شما نصیحت که در مورد اسم سعی کنید با همسرتون به توافق برسید اما تا میتونید اون اسم رو جایی اعلام نکنید. اصلا بگذارید برید برای نینی شناسنامه بگیرید بعد. البته به شرطی که همسرتون توانایی آب خوردن بدون اجازه مامانش رو داشته باشه!
۹۲/۰۶/۲۳