چندگانه آخر 93
شنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۴۵ ق.ظ
1- سال 93 شکر خدا برای من سال خوبی بود. بر عکس سال 92. درسته که کل تجربیات شیرین بارداری و تولد پسرک کوچیکم توی سال 92 بود اما اتفاقاتی که بعد از تولدش افتاد و درست تا شب عید هم ادامه داشت سال 92 رو برام خیلی تلخ کرد. بحمدالله سال 93 سال خوبی بود. اولش رو با اضطراب و افسردگی شروع کردم. اما به مرور خوب شد. اتفاق خاصی نیفتاد اما همین که پسرکم خوب بود برام کافیه.
2- پارسال که اصلا عید نداشتم. نه لباسی خریده بودم و نه آمادگی داشتم. اصلا دلم نمیخواست جایی برم. امسال هم بعد از کلی گشتن فقط یه مانتو تونستم بخرم که اون هم اصلا به دلم نچسبیده. چقدر مانتوی قشنگ پیدا کردن سخته. یا شاید سلیقه من یه ایرادی داره! همه مانتوها یا یک عالمه چیزهای طلایی و زرق و برقی دارند که من دوست ندارم. یا اینکه گلگلی و رنگیرنگی یا کوتاه و مدل کتی هستند که همسرجان دوست نداره! تازه به اینها سایز قناس بنده رو هم اضافه کنید که هنوز نتونستم به 42-40 قبلی برش گردونم و بین 44 و 46 در تردده! خلاصه که کلی گشتم تا آخرش یه مانتو که به تهته دلم نچسبیده خریدم! تازه کفش هم میخوام چون که تمام کفشهای مجلسیام برام کوچیک شده! جلالخالق که بنده دست و پام اصلا لاغر نشد بعد بارداری و تمام انگشترها و کفشهای مجلسیام برام تنگه! ای بابا!
3- حسم نسبت به سال 94 گنگه. نمیدونم سال خوبیه یا نه. امیدوارم که سال خوبی باشه. اول از همه و مهمتر از همه سلامتی برای همه. برای پسرکم، خودم، همسرم، پدر و مادر و خواهر و برادرم و پدر و مادر همسرجان. و بعدش هم امنیت شغلی. اول برای همسرجان و بعد برای خودم. آرزو میکنم شرایط همسرجان سر کارش محکمتر بشه و منم به امید خدا یه کار بهتر پیدا کنم و اگر قرار شد همینجا بمونم هم یه کمی شرایطم بهتر بشه. اما سلامتی از همه مهمتره.
4- راستی امیدوارم این مذا×کرات هم زودتر به نتیجه برسه. راستی دیدید بیشعوری فقط مختص نما×یندههای ما نیست؟ یعنی این شعور و سیا×ستم×داری این نما×یندههای کن×گره امریکا من رو کشته. خداییش این نامه چی بود نوشتند اینها؟! اگر توافق هم کردید رئیس بعدی همش رو به هم میزنه! واقعا مسخره است. کار به کجا کشیده!
5- پسرک دیشب داشت من رو کتک میزد! یعنی موهام رو میکشید و نشگون میگرفت. بعد باباش برگشت با اخم بهش نگاه کرد و دعواش کرد. تا دید باباش نگاه میکنه شروع کرد نازی کردن و مهربونی کردن (کلهاش رو میچسبونه به آدم و صدای آدمهای مهربون رو درمیاره) همسرجان تشویقش کرد و گفت آفرین بعد روشو کرد اون طرف. پسرک به محض اینکه دید باباش دیگه نگاه نمیکنه دوباره شروع کرد به کتک زدن!
6- دیروز برای اولین بار کفشهاش رو پوشید و توی حیاط راه رفت. خودش هم کشف کرده بود که اگر پاش رو روی برگهای خشک بزاره خشخش میکنه. خیلی خوشمزه با پاهای کوچیکش هدف میگرفت و بعد برگ رو له میکرد!
7- از شش ماهگی پسرک یه لکه خالمانند کنار چشمش ظاهر شده. همون موقع به فوقتخصص پوست اطفال نشون دادیم که گفت چیزی نیست و خال مادرزادیه و روش ضدآفتاب و اکسیدوزنگ بزنید و بعد از بلوغش هم میتون لیزرش کنه. لکههه خیلی بدجاست. دقیقا کنار چشمش. برای همین ضدآفتاب و کرم زدن خیلی سخته و راستش من بیخیالش شدم. حالا چند وقتیه حس میکنم یه کمی پررنگتر و بزرگتر شده. یه کمی نگرانش شدم. الان هم که دکترها اصلا وقت ندارند. انشالله بعد از عید حتما دوباره باید ببریمش. دعا کنید چیزی نباشه.
خودم هم دندونم درد میکنه یه کمی. امیدوارم توی عید کار دستم نده تا بعد از عید حسابی بیفتم دنبال درست کردن دندونهام. واسه همینه که میگم توی سال 94 از خدا فقط سلامتی میخوام. همین.
8- احتمالا تا قبل از عید دیگه وقت نکنم بیام. عید همه دوستان مبارک. امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشید. من و پسرکم رو حتما دعا کنید.
۹۳/۱۲/۲۳