نمیدونم الان حساس شدم و دقت میکنم و توجهم جلب شده یا واقعاً اینقدر تعداد خانمهای باردار زیاد شده. تا سال پیش توی محل کارم نهایتاً سالی یک یا دو نفر بچهدار میشدند. اما الان چهار تا خانم با فاصله یک ماه از هم بارداریم که من آخریم! یعنی یه هفت ماهه، یه شش ماهه، یه پنج ماهه و یه چهار ماهه! راستی یه آشنای دیگه توی یک قسمت دیگه هم هست که سه ماهشه و از من عقبتره. توی خیابون هم که میرم دائم چشمم شکمهای قلمبه را رصد میکنه!
توی دنیای مجازی هم اوضاع همینطوره. از بین وبلاگهایی که از قبل میخوندم چندتایی باردارند:
اولیش
خیاط
که دیگه باید تا الان بچهاش به دنیا اومده باشه، دومیش
زندگی در برره
، سومیش
گلابتون بانو
، چهارمیش هم
شگوره
. جالبه. تا پارسال توی دنیای مجازی هم خبری نبود. حالا از طریق وبلاگهای اونا به یه عالمه وبلاگ مامانهای باردار هم رسیدم که دارم اضافهشون میکنم به لیستم!
فکر کنم همون طوری که ما بچههای اواخر دهه پنجاه و اوایل شصت نسل انفجار جمعیت بودیم، حالا بچههامون هم دچار همین مشکل بشن. خارجیها یه اصطلاحی دارن برای این حالت میگن Baby Boom یعنی همون انفجار بچه. حالا اونا به خصوص امریکاییها دوبار توی تاریخشون دچار این معضل شدن. یکی بعد از تمام شدن جنگ جهانی دوم و برگشتن سربازها سر خونه و زندگیشون و یکی هم اگه اشتباه نکنم بعد از اتمام دوران رکود بزرگ اقتصادی امریکا که خیال مردم راحت شده و رفتن سر بچهدار شدن. یعنی Baby Boomer های اونا یا پیرند که کمبود خانه سالمندان دارند و یا اینکه میانسالند و دنبال خرید خونه. آدمهای مهمی هم Baby Boomer ها هست. مثل بیل گیتس و استیو جابز خدا بیامرز و کاندولیزا رایس و همین اوباما. حالا اینکه ما چه اتفاق خجستهای ظرف دو سه سال اخیر برامون افتاده که افتادیم رو دور بچهدار شدن، خدا عالمه! نه جنگی تموم شده و نه رکود اقتصادی به پایان رسیده بلکه در بحبوحه یک رکود اقتصادی شدید هستیم و هر آن خدای نکرده در آستانه یه جنگ. واقعاً بعضی وقتها فکر میکنم ما چه فکری کردیم که میخواهیم یه بچه را بیاریم به این دنیا؟ واقعاً؟
داشتم فکر میکردم انگار من زیاد شرح عادات عجیب غذایی این دوره را ننوشتم. اینم یادگاری خوبی میشه که انشاالله واسه بعدی استفاده داره.
خوب اولین چیز اینکه من حس میکنم همه اون چیزهایی که قبلاً دوست داشتم رو الان بیشتر دوست دارم. یعنی من زرشک پلو با مرغ خیلی دوست داشتم الان هم خیلی دوست دارم. استامبولی خیلی دوست داشتم الان بیشتر دوست دارم و ... متأسفانه فستفود خیلی دوست داشتم که الان هم خیلی دوست دارم هنوز اما نمیخورم. توی این چهار ماه نهایتاً سه بار خوردم. اما خوب اخیراً خیلی چای میخوردم و برام معضل بود که چهجوری کمش کنم اما الان اصلاً چای دوست ندارم و حالمو بد میکنه. حداکثر روزی یه فنجون میخورم که سردرد نگیرم. از شوید پلو بدم نمییومد اما الان زیاد دوست ندارم. کوکو سبزی قبلاً یه کمی معدهام رو ناراحت میکرد اما الان میترکوندش. شیر زیاد دوست نداشتم و به لاکتوزش حساس بودم حالا کافیه یه لیوان شیر بخورم و یه دوسه ساعتی تهوع داشته باشم (بزرگترین معضل و عذاب وجدانم همینه که نمیتونم شیر زیاد بخورم. سعی میکنم با ماست و پنیر و مکمل کلسیم جبرانش کنم ولی حس میکنم شیر یه چیز دیگهاست. خدایا به نینی به اندازه کافی کلسیم برسون تا کمکاری من جبران بشه. خواهش میکنم) سالاد و سبزی جزو جدانشدنی غذام بود اما الان معدهام را خیلی اذیت میکنه و من به زور برای خواصش میخورم. زردآلو رو خیلی دوست نداشتم اما الان هلاکشم. دیگه؟ شیرینیجات هم باید دم دستم باشه که یهو که سیستمم ریخت بهم یه کمی بخورم. مثل خرما که از قبل هم زیاد دوست نداشتم اما الان خیلی به دادم میرسه. دیگه اینکه خیار و هندونه خیلی معدهام رو بهم میریزه. کلاً چیزی حالمو بهم نمیزنه اما معدهام زیاد ناراحت میشه.
خدا رو شکر این چند روز اگه خودمو چشم نزنم حال عمومیام خیلی بهتر بوده و دیگه گریپاژ نکردم. اما هنوز گرما خیلی حالمو بد میکنه و اگه توی گرما بمونم حالت تهوع میگیرم. خدا هم که نظر رحمتی نمیکنه برای کم کردن گرمای هوا. واقعاً این روزها خیلی گرمه و من تمام مدت توی خونه با حداقل لباس و زیر کولر خیس عرقم. سال پیش همین موقعها من زیر کولر نمیتونستم بخوابم و هی خاموش میکردم و با همسرجان آبمون توی جو نمیرفت بابت کولر. اما امسال من دردم از اون بیشتره!