1- یکشنبه نوبت دکتر داشتم. خدا رو شکر همه چیز خوب بود. وقتی خانم دکتر میخواست صدای قلب نینیجان رو گوش کنه یه کمی طول کشید تا پیداش کنه. یعنی وسطهای شکمم داشت دنبالش میگشت که اونجا نبود و بعد پایینتر پیداش کرد. گفت خوب اومده پایین. فشارم هم خوب بود و وزنم هم دقیقاً یک کیلو اضافه شده بود. البته این دفعه فاصله سه هفتهای بود اما خوب بد نبود. تا ببینیم بعد از زایمان آیا موفق میشم از دست این کیلوهای اضافه راحت شم. همه چیز رو تابستون و ماهرمضون خراب کرد چون به خاطر گرما و روزه بودن همسرجان اصلاً امکان پیادهروی نبود. فقط توی اون بازه بود که من یک بار 4 کیلو و یک بار 2 و نیم کیلو اضافه کردم. توی بقیه بازهها افزایش وزنم توی رنج نرمال بود. حالا این کیلوهای اضافی که توی یه چشم به هم زدن ظرف یکی دو ماه ایجاد شدند کی و با چه زحمتی دست از سر من برمیدارند خدا میدونه! یا اصلاً تصمیم میگیرند همیشه بمونند!
قرار شد که دو هفته دیگه برم و این بار معاینه داخلی بکنه برای بررسی وضعیت لگنم که میتونم زایمان طبیعی داشته باشم یا نه. مطمئنم مشکلی از این لحاظ ندارم. فقط میترسم! هنوز هم در مورد بیمارستان و باقی موارد به نتیجه نرسیدیم.
2- این روزها که دیگه آمدن نینیجان خیلی نزدیکه (تقریباً یک ماه دیگه اگه همه چی خوب پیش بره و قرار باشه سر موعد مقرر بیاد) خیلی استرس دارم. اول از همه استرس سلامتی نینیجان. سعی میکنم زیاد بهش فکر نکنم. هی به خودم تلقین میکنم که همه چیز خوبه و همه چیز سرجاشه. نینیجان هم سالمه. بهش میگم که تو باید سالم باشی، و قوی.
هر شب هم خواب و کابوس میبینم در مورد بچهداری. توی یکیش نمیتونم شیر بدم. توی یکیش نینیجان پیپی کرده و من بلد نیستم عوضش کنم! خلاصه که همش ذهنم درگیره. هنوز ساکهای بیمارستان خودم و نینیجان رو آماده نکردم و بابت اون هم استرس دارم. نمیدونم باید چیکار کنم. حس میکنم لباسهای نینیجان کمه و خودم هم لباس مناسب برای شیردهی ندارم. خیلی خیلی احتیاج به استراحت و خونه موندن و ریلکس کردن دارم اما خوب اولاً نه اونقدر مرخصی دارم که بخوام از حالا به خودم استراحت بدم و تازه حسابی هم کسل میشم و حوصلهام سر میره. دیشب که تنها بودم خیلی حوصلهام سر رفت. اگر همسرجان هم یه شب خونه باشه که اینقدر کار داریم که همش روی دور تندیم. هر شبی که خونه باشه حتماً یه برنامهای برای بیرون رفتن داریم. این هم باعث میشه که من نرسم اون شبها غذا درست کنم و برای فرداش به مشکل بر بخوریم.
3- دیروز سومین سالگرد عقدمون بود. خوب همسرجان که طبق معمول شیفت بود و من هم تنها. راستش ته دلم فکر میکردم که همسرجان یه کار سورپرایزی انجام میده. مثلاً دیر میره شیفت و وقتی من برسم خونه با یه کیکی چیزی منتظرمه. برای همین تا عصر که رفتم خونه اشارهای به سالگرد نکردم که بچهام توی ذوقش نخوره و سورپرایزش خراب نشه. اما خوب، ظاهراً حواسش نبود. من هم وقتی رسیدم خونه حسابی دلم گرفته بود. از این فصل که وقتی آدم میرسه خونه هوا تاریکه و دارن اذان میگن متنفرم. دوست دارم وقتی میرسم خونه یه کمی روز باشه بعد شب شه. خلاصه با توجه به اینکه همون سه سال پیش دقیقاً موقع اذان مغرب بود که داشتند خطبه عقدمون رو میخوندند من هم یه اساماس یادآوری با همین مضمون برای همسرجان فرستادم و اون هم بلافاصله زنگ زد و مدعی شد که قصد داشته همین حالا زنگ بزنه اما چون بیمارستان شلوغ بوده نتونسته! خلاصه حرف زدیم و من هم یه کمی دلم باز شد. بعدش هم یه نیم ساعتی با مامانم حرف زدم و حالم بهتر شد.
4- پوست شکمم که تا حالا خیلی خوب دوام آورده بود یک مرتبه اطراف نافم ترکهای ناجوری خورده! متأسفانه! خیلی غصهدار شدم. از بسکه این شکم من قلمبه است و رو به جلو! کلی خوشحال بودم که ترک نخورده پوستم. اما خوب. داره حسابی جبران میکنه. علاوه بر شکمم همه بدنم هم میخاره. دائم دارم دست و پاهام رو میخارونم. نمیدونم چیه. درد پام هم خیلی شدیده. روزهایی که نمییام سر کار و استراحت میکنم خیلی خیلی بهترم اما تا مییام سر کار این درد هم شروع میشه. شبها پهلو به پهلو شدنم چند دقیقهای طول میکشه. موقع راه رفتن احساس کشیدگی و درد دارم و خوب خیلی هم کند شدم توی راه رفتن. دیروز نزدیک بود جا بمونم از سرویس چون سرعت راه رفتنم خیلی کم شده و تصمیم گرفتم صبحها زودتر از خونه بیام بیرون. جالبه. توی هر مقطعی فکر میکنم که چقدر شرایط سخته و کلی آه و ناله میکنم و چند وقت بعد میبینم که چقدر سختتر میتونه باشه و از آه و نالههای اون موقع خجالت میکشم!
5- دیروز داشتم به این خانمهایی که جنین دیگران رو توی رحمشون نگه میدارن فکر میکردم. خیلی خیلی کار سختیه. من که عاشقانه نینیجان رو دوست دارم و مادرش هستم اینقدر برام سخته (البته من اصلاً نینیجان رو سرزنش نمیکنم از این بابت. این مسلمه) اون کسی که بچه مال خودش نیست، بچه دو نفر دیگهاست و قراره به محض زایمان بچه رو بده اونها ببرن! واقعاً کار سختیه. من که نمیتونم روش قیمت بزارم. هم از لحاظ جسمی و هم از لحاظ روحی خیلی سنگینه.