اینقدر دیروز و امروز از دیدن آسمون آبی تعجبزده/ذوقزده بودم که خودم انگشت به دهن موندم.
یعنی قبلاها آسمون همیشه آبی بود؟ یادم نیست راستش. ولی الان که آبی بودنش یک جورهایی عجیبه و غیرمنتظره شده! چه به روزمون اومده!
سریال دیدن ادامه داره و خوب این سریال فرار از زندان به غیر از فصل یکش و تا حدودی فصل دو، بقیهاش چرنده. یعنی ده تا سور زده به فیلم هندی! نمیدونم چون خیلی از روش گذشته و قدیمیه اینقدر مسخره است یا کلا این طوری بوده. البته که بنده بیماری الزام به اتمام کارهای نیمهتمام دارم و نمیتونم کاری را نصفه بذارم و حالا هم مجبورم که هی نگاه کنم و هی به نویسنده فحش بدم.
البته که این آقای ونورت میلر هم ژذابه (که طبق معمول گی هم هست) و به عنوان جاذبه بصری میشه حسابش کرد.
پسرچه جونم بزرگ شده و روحیات و اخلاق خودش را پیدا کرده. خیلی بامزه حرف میزنه و استدلال میکنه. اخلاقش خیلی با پسرک فرق میکنه. نه اینکه بگم همه چیزش خوبه. نه، خیلی سختیهای خاص خودش را داره و کنار اومدن باهاش قلق داره و یه وقتهایی سخته، اما در عین حال خیلی مسائلی که در مورد پسرک معضله، در مورد اون اصلا وجود نداره و این کاملا به روحیه متفاوتشون برمیگرده. مثلا پسرک از اول مشکل دوستیابی داشت و همچنان داره و نمیتونه ارتباطاتش با دوستهاش را درست و حسابی تنظیم کنه و خیلی راحت مورد سوءاستفاده قرار میگیره. اما در مورد پسرچه، واقعا براش مهم نیست این موضوع و به راحتی هم دایره دوستان خودش را تشکیل میده.
رفتم یه برنامه ورزشی برای خودم درست کردم و تصمیم دارم سعی کنم بهش عمل کنم. از شنبه! :) چندمین تلاش و تصمیمگیری توی این مسیر هست؟ خودم نمیدونم. فقط میدونم که الان بیشتر از هر چیزی تو دنیا دلم میخواد که فیت باشم.
یه سری کتاب صوتی روی کستباکس پیدا کردم که آدمهای معمولی کتابها را میخونند و به صورت پادکست منتشر میکنند. فعلا سرم به اونها گرمه. حوصلهی هیچ بحث اخلاقی هم در مورد حقوق مولف و این جور چیزها ندارم. :)
لیست کتابهای صوتی در دست تهیه است. همچنان...