درست قبل از شروع کرونا قرار بود بریم کیش که گرفتار کمالطلبی همسرجان شدیم و نشد بریم. بعدش هم که کرونا و خونهنشینی دو ساله بود. پسرک همهاش غر میزد که ما قرار بود بریم کیش و نرفتیم. البته ذهن رویایی هم که داره و از هر چیزی برای خودش یه اسطوره تموم نشدنی میسازه بیتاثیر نبود. حالا فکر می کرد کیش چه خبره :)
دیگه اوایل خرداد بود که همسرجان بالاخره بلیط را اوکی کرد و رفتیم. گررررررم بودها. گرمممممممم. و گراااااان. هزینهها از بودجهبندی که کرده بودیم تقریبا دوبرابر بیشتر شد. ما قبلش گفته بودیم نمیخوایم بریم خرید زیاد و میخواهیم تفریح کنیم. اما گرما اجازه نمیداد آدم روزها بیرون باشه و مجبور بودیم بریم مرکز خرید.
اما بچه ها کیف کردند. هر کاری خواستند کردند و خلاصه بهشون خوش گذشت. البته دلشون می خواست موتورسواری هم بکنند که نشد.
من ده سال پیش کیش رفته بودم تا حالا. تفاوتی که خیلی به نظر می اومد افت شدید کیفیت اجناس بود و حالت بنداز بندازی که به وجود می اومد. چپ میرفتی راست میومدی میخواستند ازت عکس بگیرن به قیمت میلیونی بهت بفروشن. آدم اصلا احساس آرامش بهش دست نمیداد.
گرونیها و شرایط اقتصادی و وضعیت سیاسی و مذاکرات هم که دیگه گفتن نداره. سعی میکنم تا بشه ازشون اجتناب کنم. کاری از دستمون برنمییاد. اگه چند سال قبل تونسته بودیم از این مملکت بکنیم و بریم شاید الان روی آرامش را میدیدیم. اما برای امثال ما که امکانش نبود. الان تنها کاری که از دستمون برمیاد اینه که در لحظه زندگی کنیم و به آینده خیلی فکر نکنیم چون فکرهای خوبی توی سرمون نمیاد :(
بچهها در حال گذروندن تابستون هستند. پسرک به آرزوی چندین سالهاش رسیده و رفته کلاس فوتبال. به زور یه کلاس زبان نوشتیمش و هر چی بهش گفتیم حاضر نشد بره کلاسهای درسی که مدرسه براش گذاشته. البته که من هم علاقهای نداشتم که بره. چیه بابا. یه تابستون را هم نمیذارن ما نفس بکشیم. میخوان هزینههای خودشون جبران بشه حقوقی که تابستون به معلم می دهند را از جیب پدر مادرها تامین کنند.
پسرچه هم همچنان در حال غبطه خوردن به پسرک هست و میخواد همهی کارهایی که اون میکنه، این هم انجام بده. اما امکانش برامون نبود که کلاس بنویسیمش. مدیریت رفت و آمد سخت بود. فعلا ساعات مخصوص پسرچه داریم که من دربست در اختیارشم که هر بازی دوست داره بکنیم و نسبتا راضی میشه.
محل کارمون در تلاش برای کاهش مصرف انرژی عملا سیستمهای خنککننده را از مدار خارج کرده و ما سر کار می میریم از گرما. خیلی سخته تحمل کردن این گرمای امسال. واقعا انرژیام تحلیل می ره و دیگه بقیهی روز به هیچ کاری نمیتونم برسم.
رژیم و ورزش تقریبا تعطیل شده و وزنهای کم شده داره به سرعت نووووور برمیگرده. :) بعد از چهار سال رفتم دکتر زنان و آزمایش برام نوشت و آنزیمهای کبدیم مشکلات داره. نمیدونم چرا. باید برسم بهش.
مامانم این روزها دغدغهی خواهرم را داره. مشکل شایع نسل جوان امروز که بیهدفی و بیانگیزگی هست. مامانم براش قابل قبول نیست شرایطش. خیلی دارن هر دوشون اذیت میشن. امیدوارم به یه تعادلی برسند هر دوشون.
خیلی از روحیات و اخلاق خواهرم شبیه پسرک هست. همهاش آیندهی پسرک را توی وجود خواهرم میبینم. برای همین برام مهمه بدونم کار درست چیه؟
همچنان روزهام رو با گوش کردن به پادکست و کتاب صوتی میگذرونم. فعلا خیلی برام جوابه :)
این هفته زدن ماسک را گذاشتم کنار. میدونم که آمار ابتلا بالا رفته اما تحمل کردن ماسک با این گرما برام غیرممکن بود. ضمن اینکه تقریبا یک ماه پیش سرماخوردگی، گلودرد، بیحالی و سرفه داشتم که احتمالا همین ورژن آخر کرونا بود و فعلا ایمنم. به خدا خسته شدم از رعایت. امیدوارم سال تحصیلی جدید دیگه مشکل نداشته باشیم با کرونا. پسرچه جونم هم قراره بره پیشدبستانی و امیدوارم هی تعطیل نشوند.
خیلی توی فکرم که یه ماشین برای خودم بخرم. مدیریت رفت و آمد بچهها با یه ماشین که همیشه دست همسره خیلی سخته. فعلا که اصلا پول ندارم. باید ببینم میتونم وام بگیرم.