آذردخت

اینجا وبلاگ یک آذردخت است

آذردخت

اینجا وبلاگ یک آذردخت است

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

من واقعا نمی‌فهمم دوباره چه به سر بلاگفا اومده!

آیا با ما شوخی‌اش گرفته؟!

آیا می‌خواد خودش کاربرانش و کسانی که ازش استفاده می‌کنند رو یه مشت خل و خنگ نشون بده؟!

ای بابا!

این اولین نوشته من در بلاگ دات آی‌آر است. در نظر اول که امکانات و ظاهرا پسندیده و قابل قبولی دارد. امیدوارم که قابل اعتماد هم باشد.

دو عیب عمده وجود دارد. یکی اینکه در حال حاضر امکان تهیه نسخه پشتیبان ندارد و دوم اینکه اجازه مهاجرت از بلاگفا رو نمی‌ده!

نمی‌دونم تصمیمم درسته یا خیر.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۰۴
آذر دخت

من رفتم اینجا:

http://azardokht.[blog].ir

کروشه هایی که دو طرف بلاگ هست به دلیل این است که بلاگفای عزیز امکان درج لینک را نمی‌ده. شما لطف کنید بدون کروشه بزنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۳۶
آذر دخت

نمی‌دونم همه‌ی مادرهایی که بچه کوچیک دارند دائما در معرض پرسش دیگرانند در مورد اینکه بچه چه کارهایی می‌کنه یا شانس من اینجوریه. من خودم یه کمی روی این مراحل تکامل بچه حساس بودم. ماجراهایی هم که پیش اومد حساس‌ترم کرد. به طوری که مرتبا فرم‌های ASQ و انواع و اقسام جزوه‌ها و بروشورها و کتاب‌هایی که مرتبط با تکامل بچه بود رو چک می‌کردم و با وسواس کنترل می‌کردم که پسرک توی چه مرحله‌ای باید چه کارهایی را بکنه. توی یه برهه زمانی خیلی هم از این و اون می‌پرسیدم که بچه شما چه کارهایی می‌کنه. گفته بودم که توی یه برهه زمانی ما تقریبا 5 یا 6 تا همکار بودیم که به فاصله یکی دو ماه از هم باردار بودیم. بعدش هی من از همکارهام می‌پرسیدم که بچه شما چه کارهایی می‌کنه؟ می‌غلته؟ می‌شینه؟ چهار دست و پا می‌ره؟ راه افتاده؟ چقدر حرف می‌زنه؟ غذا خوردنش چه جوریه و الخ.
پسرک من توی هیچ کدوم از موارد تکامل پیشرو نبود. تقریبا بیشتر توانایی‌ها رو دقیقا سر مرز زمانی‌اش به دست می‌آورد. در یک دو مورد که نگرانم هم می‌کرد. مثلا گردن گرفتن کاملش بعد از سه ماهگی بود. نشستن درست و درمونش حدود هشت ماهگی و راه رفتنش توی چهارده ماهگی. الان هم که تقریبا بیست و یک ماهه است حرف زدنش از کلمه گفتن فراتر نرفته و جمله و اینها توی کارش نیست. با این اوصاف من کم‌کم حساسیتم رو از دست دادم در مورد اینکه پسرک کی قراره چکار کنه! اما خوب دیگران هنوز اصرار دارند که به من یادآوری کنند که بچه‌های اونها چقدر سریعتر بودند توی همه زمینه‌ها. بچه‌هایی که توی هشت ماهگی نه تنها راه می‌رفتند بلکه می‌دویدند. بچه‌هایی که توی یک سالگی جمله می‌گفتند و ...

دلم می‌خواد پسرک شاد باشه و شاد زندگی کنه و آدم موفقی باشه. برای اینکه آدم موفقی باشی لزوما نباید خیلی باهوش باشی! خیل عظیم فوتبالیست و بازیگر مغز نخودی این رو اثبات کرده! البته آدم‌های باهوش انجام همه کارها براشون خیلی راحتتره اما خوب تهش که نگاه کنی زیبایی چهره خیلی تسهیل‌کننده تره تا هوش!
نمی‌دونم دقیقا می‌خوام چی بگم یا می‌خوام به کجا برسم! اما خوب دیروز پسرک بیست و یک ماهه‌ام رو نگاه می‌کردم که با مهارت خوبی با یه توپ کوچیک اندازه یه پرتقال متوسط دریبل می‌زد! یا قشنگ توپ رو می‌کاشت، دورخیز می‌کرد و بعد یه شوت جانانه می‌زد. بعد از اون طرف هر وقت که اجزای صورتش رو ازش می‌پرسیم به چشم‌هاش که می‌رسیم بلد نیست نشونشون بده. جالبه که چیزهای جدید رو یاد گرفته اما چشم رو نه. بعد هر وقت باباش ازش می‌پرسه چشمات کو برمی‌گرده با یه اضطراب خفیفی به من نگاه می‌کنه. اینکه می‌گم اضطراب نه اینکه واضع باشه‌ها. من می‌فهمم فقط. بعد باباش هم یه کم عصبانی می‌شه و بهش می‌گه کندذهن! یا مثلا به هیچ عنوان نشونه‌هایی مبنی بر اینکه آگاهی نسبت به دستشویی کردنش داره نشون نمی‌ده. در مورد پی‌پی چرا. بهش می‌گیم پی‌پی کن زور می‌زنه تا سرخ بشه! اما قبلش مثلا پیش‌آگهی داشته باشه اصلا نیست. در مورد شیر خوردن هم اصلا اونقدری درک نداره که من مثلا بهش بگم پیشی اومد مه‌مه رو برد! ترفندی که مامان من توی همین سن و سال در مورد خود من به کار برده و جواب داده. در مورد غذا خوردن هم هنوز خیلی راه هست تا مستقل بشه. اصلا من هنوز دارم براش غذای اختصاصی می‌پزم و اصلا پیشرفت خوبی نداشتم. تا حدی که دیگه روم نمی‌شه برم پیش دکتر تغذیه‌اش چون هیچ کدوم از راهکارهاش رو به کار نبستم!
چیزی که می‌خوام بهش برسم اینه که یه بچه ممکنه تو خیلی از زمینه‌ها سوپر استار نباشه اما ممکنه هزار تا استعداد نهفته توی وجودش داشته باشه. کاش منٍ پدر و مادر بلد باشم استعدادهاش رو ستایش کنم و به خاطر نداشته‌هاش سرزنشش نکنم!

پ.ن.: نتونستم مطلب رو درست برسونم. می‌دونم خودم!


,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۲۳
آذر دخت

این روزها عکس کودک غرق شده سوریه ای همه جا هست. عکس دردناک از یک کودک سه ساله سوریه ای که در راه سفر به اروپا و فرار از جنگ از قایق توی دریا افتاده و غرق شده. تصویر بسیار دردناکیه. من هر بار که می بینمش گریه می کنم. نه فقط به خاطر خود عکس. به خاطر اینکه این کودک کوچولو هم سن و سال پسرک منه و طوری روی ماسه ها افتاده که بسیار شبیه پوزیشن مورد علاقه پسرک من موقع خوابه. بچه ها نباید بمیرند! بچه ها نباید آزار ببینند. بچه ها نباید آواره باشند. دیدن این بچه ها قلب من رو به درد میاره. کاش جنگ تموم بشه همه جای دنیا. فقط به خاطر بچه ها!
من هیچ وقت آدم احساساتی نبودم. هیچ وقت هم از اون آدم هایی نبودم که قربون صدقه بچه ها برم. الان هم اون جوری نیستم. اما از وقتی که پسرکم رو دارم دیدن رنج و بیماری بچه ها خیلی آزارم می ده. هیچ پدر و مادری نباید شاهد رنج و بیماری بچه اش باشه. این خارج از قاعده و قانون طبیعته و به نظر من تحملش خارج از توان آدمیزاد! امیدوارم هیچ پدر و مادری شاهد این سختی ها توی زندگی اش نباشه.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۲۳
آذر دخت

1- نمی‌دونم چرا این روزها اینقدر خسته‌ام. همه‌اش انگار له شدم! غیرطبیعی هم هست به نظرم چون این روزها ساعت کاری کمتره بعدش هم من فعلا به غیر از یک پیاده‌روی محدود ورزش آنچنانی نمی‌کنم. اگه تازه آزمایش نداده بودم و همه چیز نرمال نبود به انواع کمبود آهن و ویتامین شک می‌کردم ولی از اون نظر هم اوضاعم خوبه خدا رو شکر.


2- اول امسال یه چشم‌انداز کلی برای سالم تعریف کردم که توش اهدافم اول کاهش وزن بود و دوم تغییرات مثبت در زمینه شغلی. اون موقع دومی خیلی دور از دسترس و نشدنی‌تر بود تا اولی. اما خدا رو شکر کارم تغییر کرد. اما اون اولی درست نمی‌شه که نمی‌شه! من تجربه کاهش وزن موفقیت‌آمیز رو داشتم. فکر هم می‌کردم که خیلی آسونه اما فعلا که شش ماه از سال گذشته و بنده نه تنها وزن کم نکردم که اضافه هم کردم! خیلی از دست خودم عصبانی و خسته‌ام. اون انگیزه‌ای که قبلا داشتم اصلا ندارم و تازه حریص‌تر هم می‌شم به خوردن. خیلی دلم می‌خواد یه انگیزه‌ی سفت و سختی پیدا کنم و این 7-8 کیلو اضافه رو کم کنم. خیل حسم نسبت به خودم منفی شده و حسابی اعتماد به نفسم پایین اومده بابت این اضافه وزن!
یه راهکاری که به نظرم می‌رسه اینه که برنامه غذایی طولانی مدت بنویسم و خودم رو بهش متعهد بدونم. چون این روزها دقت کردم می‌بینم همه غذاهایی که می‌پزم گوشتی هستند و اصلا گیاهخواری توش جایی نداره. بعد من الان بر اساس هوس‌های خودم غذا می‌پزم چون همسرجان کلا اگر ازش بپرسی چی بپزم چهارتا غذا بیشتر نمی‌گه که همه‌اش تکراریه تازه اگه لطف کنه بگه! بعد چون بر اساس هوس‌های خودم می‌پزم هی راه به راه هوس غذاهای پرکالری می‌کنم چون خودم رو منع کردم و حالا حریص شدم!


3- پسرک دوباره یه کمی مریض احوال بود این آخر هفته! اشتها که کلا تعطیل شده بود و همش حالت تهوع داشت و اینها. همه می‌گن مال دندونه. امیدوارم!


4- خندوانه پنج‌شنبه، جمعه‌ها رو دوست دارم. بعد از مدت‌ها پای تلویزیون از ته دل می‌خندم.


5- آدم‌های خلاق و ایده‌پرداز این خلاقیت رو از کجا می‌یارن؟ خلاقیت ارثیه یا اکتسابی؟ چرا من هیچ خلاقیتی ندارم آخه! هیچ ایده‌ی بکر و نویی به ذهنم نمی‌رسه! ای بابا!


6- خیلی تکراری می‌نوسم نه؟ همش وزنم و پسرم و فلان و بیسار. چند وقته هوس کردم یه وبلاگ خیلی خوش آب و رنگ داشته باشم همه چیز توش باشه از دستور آشپزی تا عکس و تفصیلات. اما حسش نیست! دلم می‌خواد اینستاگرام فعال داشته باشم با اسم و رسم خودم اما اونم حسش نیست چرا؟ دلم می‌خواد خونه زندگی‌ام تر و تمیز و مرتب و خوشگل باشه هی فرت و فرت عکس بندازم ازش اما نمی‌شه. نمی‌تونم واقعا. ناتوانی احساس خوبی نیست. ):

7- بیش از حد از علامت تعجب استفاده می‌کنم نه؟!


,,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۱۵
آذر دخت