آذردخت

اینجا وبلاگ یک آذردخت است

آذردخت

اینجا وبلاگ یک آذردخت است

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۴ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

خوب سریال فرار از زندان را تموم کردم. 
طی دو هفته کل 5 فصل را دیدم (البته دو فصلش کوتاه بود) و نتیجه این شد که فعلا قصد ندارم دوباره درگیر سریال دیگه ای بشم. البته که از فصل سه به بعد نگاه می‌کردم و در عین حال به خودم فحش می‌دادم. درست عین لاست که دیگه آخرهاش احساس می‌کردم نویسنده‌ها ما رو احمق گیر آوردن هر مزخرفی به خوردمون می‌دن, اینا هم انگار دیگه هر چی نشدنی بود آورده بودند تو داستان و مزخرفی نبود که بهش اضافه نکنند. یعنی صدرحمت به فیلم هندی! اما خوب سرگرم کننده بود. اما فعلا قصد ندارم ادامه بدم. شاید سیتکام مفرح ببینم. دو فصل از بیگ‌بنگ تئوری را ندیدم و شاید بذارم از اول ببینمش. البته که باز هم تجربه کردم که سریال دیدن چقدر روی راه افتادن مکالمه تاثیر داره. یعنی سوئیچ انگلیسی شدن تفکرت را می‌زنه.
این آخر هفته را صد در صد توی خونه خودم را بستری کردم و از خونه تکون نخوردم. بعضی وقت‌ها خونه درمانی لازم دارم. اگه خونه بدون حضور هیچ کس دیگه‌ای باشه و خودم تنها باشم که دیگه عالی می‌شه. اما این محقق نشد و بچه‌ها همش بودند. اما همین قدرش هم خوب بود.
یک سری از سال‌های زندگیم را انگار زندگی نکردم. خاطره‌هاش هم حتی محو شده برام. مثلا فاصله زمانی 22 تا 27 سالگی. این 5 سال معلوم نیست چرا اینقدر برام مبهمه. سال‌های خوبی هم نبود برام. با خانواده کنتاکت داشتم و اونها هم اصلا درکم نمی‌کردند. دائما احساس لوزر بودن داشتم. در حالی که سال‌های اوج بوده و باید زندگی می‌کردم. اما از دستشون دادم انگار. آرزوها و اهداف اون روزهام یادم هست. به هیچ کدومش نرسیدم. بعد از ازدواجم هم دوره‌های زیادی افسرده بودم. مثلا اون دو سال اول زندگی مشترک که پسرک نبود, خیلی خاطرات کمی ازشون تو ذهنم مونده. ذهنم قشنگ همه را پاک کرده انگار. 
یه کمی دچار یاس فلسفی شدم. حس می‌کنم زندگیم رسیده به تهش. دیگه این همه بدوبدو برای چیه؟ دیگه که نمی‌شه تجربه‌ی جدیدی داشت. چرا باید اینهمه برای زندگی جنگید و رنج کشید وقتی مدتش اینقدر کوتاهه؟ همه‌ی این هدف‌هایی که آدم برای زندگیش تعریف می‌کنه برای چیه؟ وقتی که توی هیچ برهه‌ای از زندگیت نمی‌تونی اون جوری که واقعا دلت می‌خواد زندگی کنی و همه‌اش درگیر محدودیت‌های گوناگونی! یه سری از اون چیزهایی که دلت می‌خواست داشته باشی را یک موقعی بهش می‌رسی که دیگه لذتی برات نداره. این همون بحران میان‌سالیه؟ نمی‌دونم. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۰۲ ، ۱۳:۲۴
آذر دخت

اینقدر دیروز و امروز از دیدن آسمون آبی تعجب‌زده/ذوق‌زده بودم که خودم انگشت به دهن موندم.
یعنی قبلاها آسمون همیشه آبی بود؟ یادم نیست راستش. ولی الان که آبی بودنش یک جورهایی عجیبه و غیرمنتظره شده! چه به روزمون اومده!
سریال دیدن ادامه داره و خوب این سریال فرار از زندان به غیر از فصل یکش و تا حدودی فصل دو، بقیه‌اش چرنده. یعنی ده تا سور زده به فیلم هندی! نمی‌دونم چون خیلی از روش گذشته و قدیمیه اینقدر مسخره است یا کلا این طوری بوده. البته که بنده بیماری الزام به اتمام کارهای نیمه‌تمام دارم و نمی‌تونم کاری را نصفه بذارم و حالا هم مجبورم که هی نگاه کنم و هی به نویسنده فحش بدم.
البته که این آقای ونورت میلر هم ژذابه (که طبق معمول گی هم هست) و به عنوان جاذبه بصری می‌شه حسابش کرد. 
پسرچه جونم بزرگ شده و روحیات و اخلاق خودش را پیدا کرده. خیلی بامزه حرف می‌زنه و استدلال می‌کنه. اخلاقش خیلی با پسرک فرق می‌کنه. نه اینکه بگم همه چیزش خوبه. نه، خیلی سختی‌های خاص خودش را داره و کنار اومدن باهاش قلق داره و یه وقت‌هایی سخته، اما در عین حال خیلی مسائلی که در مورد پسرک معضله، در مورد اون اصلا وجود نداره و این کاملا به روحیه متفاوتشون برمی‌گرده. مثلا پسرک از اول مشکل دوستیابی داشت و همچنان داره و نمی‌تونه ارتباطاتش با دوستهاش را درست و حسابی تنظیم کنه و خیلی راحت مورد سوءاستفاده قرار می‌گیره. اما در مورد پسرچه، واقعا براش مهم نیست این موضوع و به راحتی هم دایره دوستان خودش را تشکیل می‌ده. 
رفتم یه برنامه ورزشی برای خودم درست کردم و تصمیم دارم سعی کنم بهش عمل کنم. از شنبه! :) چندمین تلاش و تصمیم‌گیری توی این مسیر هست؟ خودم نمی‌دونم. فقط می‌دونم که الان بیشتر از هر چیزی تو دنیا دلم می‌خواد که فیت باشم.
یه سری کتاب صوتی روی کست‌باکس پیدا کردم که آدم‌های معمولی کتابها را می‌خونند و به صورت پادکست منتشر می‌کنند. فعلا سرم به اونها گرمه. حوصله‌ی هیچ بحث اخلاقی هم در مورد حقوق مولف و این جور چیزها ندارم. :)
لیست کتابهای صوتی در دست تهیه است. همچنان...
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۰۲ ، ۰۹:۰۹
آذر دخت

خوب اوضاع همچنان خوب نیست و اضطراب ادامه پیدا کرده و بعد از مدت‌ها که شب‌ها خوب می‌خوابیدم دیشب وسط شب با تپش قلب بیدار شدم و تا صبح ناآروم خوابیدم. البته شاید به خاطر این باشه که دیروز زیاد قهوه خوردم. 
رئیس اصرار داره من را بفرسته یه ماموریت خارج از کشور یه کشور درپیت که اصلا علاقه‌ای ندارم برم اما نمی‌خوام هم بگم که نمی‌رم. سازمان هم موافق نیست. رئیس همچنان اصرار داره. امیدوارم که مخالفت سازمان تاثیر داشته باشه و من معاف بشم از این ماجرا.
یه تعطیلات بلند مدت نیاز دارم. مسافرت و استراحت و پسرک هم درس و مشق نداشته باشه. واقعا نیاز دارم.
اون همکار جدید دردسرسازمون جابه‌جا شد و از اینجا رفت. علیرغم اینکه از رفتنش خوشحال شدم، اما دلم هم براش تنگ شده :) حداقل می‌شد دو کلمه باهاش حرف زد. این همکارهای فعلی که فقط غر زدن و ناله زدن بلدند. دیگه تقریبا از اتاقم بیرون نمی‌رم که نخوام باهاشون حرف بزنم. 
پسرک شدیدا داره برای خونه مامانم رفتن و اونجا موندن مقاومت می‌کنه. در آستانه نوجوانی، استقلال می‌خواد و دلش می‌خواد خونه خودمون باشه و زمان خودش را داشته باشه. درکش می‌کنم. به خصوص که اخلاق بابام را هم می‌دونم و احتمالا دلیل اصلیش برای اینکه نمی‌خواد بره اونجا گیر دادن‌های ممتد بابامه. اما هنوز اینقدر عاقل نیست که بتونم بهش اعتماد کنم و توی خونه تنهاش بذارم. فکر کنید اولین باری که در مورد احتمال تنها موندن توی خونه بهش گفتم، گفت خیلی هم خوبه و نهار هم برای خودم نیمرو درست می‌کنم و کلید هم بهم بدید که می‌خوام برم بیرون و بیام بتونم! یعن یه پلن ساده که شامل تو خونه موندن باشه نداره! 
نمی‌دونم چکار کنم اما از حالا می‌گه که من می‌خوام تابستون خونه بمونم. حالا پسرک به کنار. پسرچه را که اصلا نمی‌تونم توی خونه با اون تنها بذارم. یعنی اگه پسرک بمونه هم باید پسرچه را ببریم خونه مامانم. ذهنم خیلی درگیره. نمی‌دونم چکار باید بکنم.
خیلی دلم می‌خواد رژیم و ورزش را شروع کنم دوباره. خیلی خیلی خیلی. 
بالاخره یک کمی بارون اومد و هوا سرد شد. اما چه فایده. خیلی کم و خیلی دیر.
خیلی عجیبه اما دلم برای رخوتی که دوران قرنطینه کرونا دچارش شده بودیم تنگ شده. باز هم دلم می‌خواد زندگی همون قدر آهسته می‌شد. از این سرعت و دوندگی زیاد دارم دیوونه می‌شم.
راستی توی این پست گفته بودم که قراره ازمون تقدیر کنند! فکر کن چه تقدیری کردند. یه تقدیرنامه دادند و بعد هم گفتند باید بیشتر کار کنید!‌:) خیلی تاثیرگذار بود.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۰۲ ، ۰۹:۳۳
آذر دخت

خوب,
یه گندی زدم که هنوز خودم مطمئن نیستم از کجا سرچشمه می‌گیره. 
یه مدتی بود خیلی احساس حوصله سر رفتگی داشتم و دلم یه فیلم یا سریال درست و حسابی می‌خواست که فعلا نه تلویزیون نه سایت‌های ایرانی چیزی نداشتند. فکر کردم که بعد از بیشتر از ده سال برگردم به عادت فیلم و سریال خارجی دیدن. البته ده سال خیلی دقیق نیست چون یادمه که پسرک  که دو سه سالش بود بیگ‌بنگ تئوری را می‌دیدم و تا همین دو سه سال پیش هم تفریحی یه سری از قسمت‌های فرندز را. یه مدتی هم یه سریال امریکایی آبکی را از روی فیلیمو به پیشنهاد همکارم دیدم (When calls the heart) که چندان چنگی به دل نمی‌زد و نصفه‌کاره ولش کردم. اما خوب به صورت منظم و جدی چیزی ندیده بودم. یه خورده هم با هدف تقویت اسپیکینگ البته.
خوب چی دیدم؟ Prison Break. شاید بیشتر از 15 سال بود که من این سریال را روی یه هارد داشتم که داداشم از دوستش گرفته بود و چند بار هم سعی کردم شروع کنم به دیدن که چون کیفیت فایلها خیلی پایین بود هی جذبش نشدم. دو بار قسمت اولش دیده بودم و نشده بود برم قسمت های بعدی.
شروع کردم از روی فیلیمو دیدن که خدا رو شکر زبان اصلی گذاشته با زیرنویس و جاهایی هم که حس می‌کردم سانسور شده و داستان را تحت تاثیر قرار می‌ده هم رفتم سراغ هاردم!‌ :) 
و خوب سریال بسیار هیجان انگیزه! درسته که مال 20 سال پیشه تقریبا و خوب سوتی و فیلم هندی بازی هم توش زیاد داره, ولی بسیار هیجان انگیزه و آدم را درگیر می‌کنه. بعد حالا من نهایت نهایتش روزی یک ساعت وقت خالی دارم که بتونم مثلا یه قسمت در روز ببینم ( به غیر از روزها تعطیل که در خدمت خانواده‌ام) و خوب هی دلم می‌خواد بیشتر ببینم. از هر فرصت ممکن استفاده می‌کنم. توی اتوبوس به سمت محل کار. شب وقتی همه خوابیدند و ...
نتیجه چی شد؟ شدیدا سطح استرسم رفته بالا. خوابم به هم ریخته! مودم اومده پایین و سطح تحملم هم همین طور! به طوری که دو شب گذشته مجبور شدم آرامبخش بخورم. هی دارم بررسی می‌کنم که چه مرگم شده دقیقا! یعنی بدنم کشش تحمل هیجان یه سریال شخمی را هم نداره؟! یا اینکه به خاطر اینکه به اندازه‌ای که دلم می‌خواد نمی‌تونم برای خودم وقت بگذارم عصبی می‌شم؟ بعد تازه یه سرزنشگر درون هم هست که می‌گه این وقتی را که مثل خرس می‌خوابی فیلم می‌بینی پاشو ورزش کن!
خوب حالا آدم عاقل وقتی می‌بینه این موضوع داره اذیتش می‌کنه طبعا باید بیخیال ماجرا بشه. اما من دارم تمام تلاشم را می‌کنم که هر جور شده وقت جور کنم که زودتر سریال را تمام کنم. 
چیزی که برام مهمه اینه که ببینم ایراد کار از کجاست؟ یعنی اینقدر گنجایش روانی‌ام کم شده که یه همچین هیجان یا به‌هم ریختگی سادگی را نمی‌تونم تحمل کنم؟ و اینکه وقتی این سریال را تموم کردم دیگه بیخیالش بشم یا ادامه بدم؟ این مورد هم باید در نظر بگیرم که فیلم و سریال و کتاب همیشه برای من یه ابزار آرام‌سازی بوده. چرا این بار درست عمل نکرده؟! شایدم فقط باید سیتکام ببینم با این اعصابم.
لازمه بگم که چون دلم می‌خواد زبان اصلی ببینم و دوبله نشده, نمی‌تونم تبدیلش کنم به یه تفریح خانوادگی. کلا اصلا هیچ علاقه‌ای به دیدن فیلم خارجی دوبله شده ندارم. 90 درصد جذابیت فیلم و سریال خارجی برام به زبان اصلی گوش دادنشه. 
می‌دونم خیلی دغدغه‌های سطحی مسخره‌ای به نظر میاد اما الان واقعا ذهنم مشغول این ماجراست و دلم می‌خواست اینجا ثبتش کنم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۰۲ ، ۱۲:۴۴
آذر دخت