آذردخت

اینجا وبلاگ یک آذردخت است

آذردخت

اینجا وبلاگ یک آذردخت است

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۲ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

نمی‌دونم این چیزی که این روزها شاهدش هستیم اسمش چیه؟ تداوم حماقت؟ احمق‌ها چقدر دوام می‌آورند؟ مقدمات یک سقوط؟ پله‌های رو به ویرانی؟ یا چی؟
چیزی که من دارم می‌بینم اینه که یک سری حرف را مردم دارند می‌زنند, یک سری از مسئولین توی همه‌ی رده‌ها دارند می‌زنند. پیرها می‌زنند, جوون‌ها, درس خونده‌ها و نخونده‌ها, همه دارند این حرف‌ها را می‌زنند اما هیچ کس اجراش نمی‌کنه. یعنی اونهایی که راس امور هستند از یک سیاره‌ی دیگر اومدند؟ این حرف‌ها را نمی‌شنوند و نمی‌فهمند؟ خیلی خیلی بعیده. اگر نه بچه‌های همشون از دراز و کوتاه خارج از کشور سرشون بند نبود. اگر خیلی به آینده‌ی این ویرانه‌سرایی که درست کردند امیدوار بودند, اقلا محض نمونه یه دو سه تاشون بچه‌هاشون را اینجا نگه می‌داشتند. 
بعضی وقت‌ها به خودم می‌گم شاید من دایره‌ی اطرافیانم را بسته نگاه می‌کنم نظرات و افکار اونوری‌ها را نمی‌بینم. بعد باز می‌بینم آخه از صبح تا شب با هر کی حرف می‌زنم که کم و زیاد, بالا و پایین همین حرف‌ها را می‌زنه. پس اونها کجان؟ 
محض آزار دادن خودم رفتم یه سه چهار تایی از اون طرفی‌ها را فالو می‌کنم روی پلتفرم‌های مختلف ببینم حرفشون چیه؟ اصلا حرف حساب از توش در میاد یا نه؟ می‌بینم خوب اینا هم که مخاطبینشون از 200 - 300 تا تجاوز نمی‌کنه که خوب لابد یه درصدشون هم مثل منند که محض کنجکاوی و مطالعه‌ی این گونه‌های انشالله در حال انقراض اینجا هستند. پس چطوریه؟ بعد باز به خودم می‌گم این باز جامعه‌ایه که تو توش داری می‌گردی. خوب لابد اینها اعتقادی به فضای مجازی ندارند.
اما خوب, این همه شکاف هم خوب خیلی ترسناکه. بعد خوب به عادت فرهنگی‌مون هم خوب هر دو دسته معتقدند که حقیقت نزد اونها است و بس و به منشا حقیقت دست یافتند و هیچ کس دیگری نمی‌فهمه. که خوب این اوضاع را خراب می‌کنه.
آقا یک درگیری ذهنی دیگه هم پیدا کردم. دیدید که این جماعت ارزشی که خوب دوست دارند به همه‌ی ارزش‌های دیرینه هم برگردند الان همه‌شون فشار را گذاشتند روی طب سنتی؟ آقا ما یک چایی راحت از دست اینها از گلومون پایین نمی‌ره. بعد در راستای همون پاراگراف بالا, همشون هی می‌خوان همه را هم به راه راست هدایت کنند. تا حالا چند تا تجربه داشتم که می‌خواستند اثبات کنند که همه چیزی که ما می‌خوریم اشتباهه و اصلا همون چیزهایی که زمان ابن سینا می‌خوردند درسته. بابا خوبه ما خلاف سنگینمون تو این مملکت فقط همین روزی دو تا لیوان چایی عه. اگر عرق مرق می‌خوردیم دیگه چه به سرمون میآوردن. فقط من سوالم اینه که پس چرا الان خدا حفظ کنه همه پیرمرد پیرزنهامون دارند هشتاد سال را پر می‌کنند و خود مرحوم ابن سینا به 60 سال نرسیده قولنج کرد مرد؟ یا اون سفره اطعمه از آشپز ناصرالدین شاه که شده بایبل آشپزیشون بابا چه گلی به سر همون قاجارها گرفت. بابا خود ناصر جان که بیست مدل مرض داشت تو 60 سالگی. یادمه توی روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه نوشته بود شبی یک زیرشلواری ازش دور می‌انداختند به خاطر خونریزی بواسیر! تازه مظفرالدین شاه هم که فقط مریض بودنش معروفه و به 60 نرسید باز. تازه اینها شاه و دربار بودند.
من صد درصد قبول دارم که ابن سینا در زمان خودش حکیم و عارف و شاعر و نویسنده‌‌ی بزرگی بوده. اما در زمان خودش. اون موقع فکر نکنم متوسط سن ایرانیان از 40 سال تجاوز می‌کرده. این دستورالعمل‌ها هم مال همون متوسط سنیه. به خدا که بعید نیست مرحوم از بسکه آبگوشت نخودآب (که تجویز دائمی این دکتر علفی‌های الانه) با خاکشیر و سنبل‌الطیب خورد یهو روده‌هاش پیچ خورد قولنج کرد افتاد مرد.
مادرهمسرجان خیلی به این مباحث طب علفی علاقه‌مند و معتقده. بعد هر روز هر ساعت می‌گه من یه سیب خوردن انگار بلای آسمانی بود خوابم نبرد تا صبح پریشون بودم. بعد این سیب هی تغییر ماهیت می‌ده یه روز می‌شه نارنگی, یه روز می‌شه پرتقال, یه روز می‌شه موز, یه روز می‌شه ماست, یه روز می‌شه عدس پلو, و بگیر برو تا آخر. پسرک هم کم‌کم داشت الگوبرداری می‌کرد می‌گفت من یه خیار خوردم فلان جور شدم, دیگه مفصل نشستم باهاش صحبت کردم که بابا بدن آدم اینقدر پیچیده است و این قدر فرآیند حضم و جذب غذا پر پیچ و خمه که اصلا این توهین به خلقت خداست هی بگی با یه غوره سردی‌ام شد و با یه مویز گرمیم. 
نقطه‌ی اوج این واپس‌‌گرایی هم گزارش‌های چپ و راست اخباره که فلان داروی گیاهی و فلان علفی‌جات برای درمان سرماخوردگی بهتر از آنتی بیوتیکه.
خلاصه که پناه بر خدا!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۰۱ ، ۱۵:۰۱
آذر دخت

هفته گذشته تولدم بود. سی و هشت ساله شدم. یک مشکلی پیدا کردم که توی ذهنم سنم از سی و چهار بالاتر نمی‌ره. هر کسی ازم سنم را بپرسه اگر بی هوا جواب بدهم می‌گم سی و چهار. برای عدد درست باید حساب کتاب کنم.
گوشی موبایلم به عنوان هدیه تولد خراب شده و شارژ نمی شه. دفعه سومه که این مشکل را پیدا می کنه. امروز گوشی ندارم. قشنگ حس می‌کنم یک دستم نیست. بدجوری به گوشی وابسته شدم. هر کاری بخوام بکنم به گوشی گیره. تازه مشکلات فیلترینگ هم اضافه شده و مثلا الان به واتزاپ روی کامپیوتر دسترسی نداریم که لااقل یه بخش از کارهامون انجام بشه.
هر بار یک مشکلی برای یکی از وسایل پیش میاد و دچار استرس تعمیر و جایگزینی اش می‌شم, حسابی اعصابم خورد می‌شه. بابت اینکه من, به عنوان یک نفر که 15 ساله داره تمام‌وقت کار می‌کنه, چرا باید بابت تعویض گوشیم دچار نگرانی بشم؟ یا چرا بعد از اینکه اولین حقوقم را دادم لپ‌تاپ خریدم, هنوز برام خیلی ساده نباشه که بخوام لپ‌تاپم را عوض کنم؟ واقعا این احساس عدم امنیت روحیه ما رو داغون می‌کنه. انگار همش روی یک تردمیل داری می‌دوی که نه تنها به جایی نمی‌رسی, تازه هی عقب عقب هم حرکت می‌کنی. یادمه ده سال پیش, داشتم برای خودم برنامه‌ریزی می کردم که به عنوان گوشی بعدی یک سری نوت سامسونگ بخرم. اون موقع کاملا در دسترس و منطقی به نظر میومد و هنوز اوضاع اینطوری نبود. الان هر چقدر هم با خودم صحبت می‌کنم و می‌گم تو ارزشت بیشتر از این حرفهاست, نمی تونم خودم را راضی کنم که 50 میلیون بابت گوشی خرج کنم. 
این غیرعادی زندگی کردن در دنیای عادی تا کی می‌خواد برای ما ادامه داشته باشه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۰۱ ، ۰۹:۰۶
آذر دخت