سفر مشهد
دوشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۲، ۰۶:۲۶ ق.ظ
فردا داریم میریم مشهد! همسرجان خیلی وقت بود که پیگیر بود و هی دنبال یه زمان مناسب میگشت برای رفتن و از اونجایی که شغل دومش همیشه مشکلسازه از یه ماه قبل 15 روز رو گفت که براش شیفت نذارن تا بتونه تصمیم بگیره. بعد هی دنبال یه تاریخ گشت که به قول آژانسیها "هایسیزن" نباشه. یعنی هیچ عید و ولادت و شهادت و تعطیلی توش نیفته که هم شلوغ نشه و هم الکی گرون نشه. بعد که با در نظر گرفتن همه اینها رفت که تور بگیره، گفته بودند که به این مبالغی که نوشتیم 30 تومن به دلیل اینکه اتاق دو تخته میخواهید اضافه میشه چون دو تخته طرفدار داره! 30 تومن هم چون توی ایام اول ماهه!! ای خدا. حالا هیچ مناسبتی هم که نباشه اول ماه و آخر ماه رو بهونه میکنند. خلاصه اینکه همسرجان هم لجش گرفته بود و رفته بود هتل و بلیط هواپیما رو خودش جدا جدا رزرو کرده بود. همون هتل و همون هواپیمایی که توی تور بود با همون امکانات به جز ترانسفر از فرودگاه رو وقتی جدا خودت رزرو کنی، 70 یا 80 تومن به نفعت میشه. فقط دو تا عیب داره: یکی اینکه ترانسفر فرودگاه نداره که مهم نیست. دیگه اینکه بلیط برگشتمون 9 شبه! یعنی باید اتاقمون رو 12 تخلیه کنیم و تا 9 شب ویلون باشیم. اما خوب میریم حرم. اشکالی نداره. خلاصه که ما داریم نینی جان رو از همین توی دل من میبریم مشهد! امیدوارم که همیشه امامرضا پشت و پناهش باشه. پشت و پناه خودمون هم باشه. بالاخره هواپیما و ایناست دیگه! من که هر وقت میرم توی فرودگاه شهرمون دلهره و استرس میگیرم از بسکه توی سالن انتظارش هی بنر و نوشته و تابلو زده که "الا بذکرالله تطمئن القلوب" و از این جور دعاها. آدم احساس میکنه داره به سمت یه خطر هولناک میره!
همسرجان این روزها هی بهم میخنده. یکی به خاطر شکم قلمبهام که یهویی ظرف یک هفته اخیر خیلی رشد کرده و یکی هم اینکه میگه پنگوئنی راه میری! خوب خودم هم حس میکنم که یه دفعه سنگین شدم و دیگه نشستن و بلند شدن روی زمین برام سخت شده. شبها هم بیرون اومدن از تختخواب و دستشویی رفتن سخت شده کمکم. هی هی! من چه آدم قضاوتگری بودم. هی پیش خودم این خانمهای بارداری که خیلی سنگین میشدند توی بارداری رو قضاوت میکردم و میگفتم چقدر اینها پرخورند! من که اگه باردار بشم اینقدر خودم رو کنترل میکنم که فقط وزن بچه بهم اضافه بشه با فوقش دوسه کیلو اضافهوزن. چه میدونستم خواهر! که اولاً یه مقداری از پرخوریها دست خود آدم نیست. یعنی هی هوس یه چیزی میکنی (در مورد من شیرینیجات و بستنی) بعدش هم که خوب خیلی از تفریحات از آدم سلب میشه و فقط خوردن میمونه! باورتون میشه که من شبها همش خواب خوردن میبینم!!!! یعنی یه رویای خیلی شیرینیه خوردن برام! خواب انواع کباب و جوجه و خورش و برنج و پیتزا و ....!!!! بعدش هم بدترین و بزرگترین مشکل برای من کم شدن تحرکه. دلم لک زده برای یه کمی ورزش سنگین. از اونا که حسابی ماهیچهها رو درگیر میکنه و عرق آدم رو در میاره. یا برای یه پیادهروی حسابی یک ساعته که بعدش عضلات آدم به پرش بیفته. اما خوب نمیتونم. اخیرا عصرها که از سر کار برمیگردم انقدر خستهام که اگه یه لحظه بیحرکت روی مبل بشینم خوابم میبره و به گفته همسرجان خروپف هم میکنم! آهان یکی دیگه از مواردی که همسرجان بابتش بهم میخنده خروپف کردنم موقع خوابه. فکر کنم مال ورم باشه. توی تمام مجاری تنفسی و گوشهام احساس گرفتگی و احتقان میکنم. خلاصه که انقدر خستهام که حال پیادهروی رفتن رو هم ندارم. خلاصه که تمام آرزوها و تصمیماتی که از قبل داشتم پر و حالا من تبدیل شدم به یه باردار قلمبه!
دعا کنید که سالم بریم و برگردیم انشاأالله.
۹۲/۰۷/۱۵