بازگشت به شرایط نرمال
زندگی کم کم داره به روال نرمال برمیگرده. هر روز میآییم سر کار. دوباره فضای خونه فقط برای خواب استفاده میشه. دوباره همیشه خستهام. دوباره بچهها را کم میبینم. دوباره کمردردم شروع شده. دوباره ورزش نمیکنم. دوباره کیک و نون و شیرینی نمیپزم. هییییی
رفتم برای مصاحبه. همون طور که پیشبینی میکردم بهم گفتند که امیدوار نباش چون اون یکی نفر که نمرهاش بالاتر شده شانسش خیلی بیشتره. هیییی
بارونها این هفته عالی بود. فکر کنم نه ماهی بود که توی شهر ما یه قطره بارون هم نیامده بود. همه جا شسته و درخشانه. من عاشق بارونم. واقعا دلم میخواد برم یه جایی که بارندگی زیاد داشته باشه.
رژیم کمکم به جاهای سختش رسیده. احساس ضعف و افت فشار و سرگیجه دارم که قبلا نداشتم اصلا. انگار ذخایر بدنم تموم شده. شروع کردم مکمل خوردن. اونها هم معدهام را اذیت میکنه. دلم نمیخواد ولش کنم. حالا میخوام بینش یک هفتهای استراحت کنم.
رفتم موهام را کوتاه کردم. تغییر بعد از ده سال. حس خوبیه. کیف داره.
همچنان دارم لباس میخرم. کاش یکی من رو از برق بکشه! با این قیمتهای سرسامآور واقعا هیچی از حقوق آدم نمی مونه.
درخصوص پسرک عذاب وجدانی دارم که هیچ وقت آرام نمیگیره. اینکه با این روحیهی حساس و آسیبپذیر از نه ماهگی به مهدکودک فرستادمش واقعا آزارم میده. من نمیدونستم. بلد نبودم. اگر الان بود حتما در مورد ادامهی کارم تجدید نظر میکردم. البته این دو سال تجربهی توی خونه موندن و دیدن اینکه از توی خونه موندن نمیمیرم هم در این دیدگاه موثر هست. البته که این دو سال حقوق هم داشتم. نمیدونم. کلام معادلهی چند مجهولی و پیچیدهایه.
فعلا!